Garden City

۱۵ مطلب با موضوع «خدا ومن :: خاطراتم» ثبت شده است

یه بینش بکر...

نمیدونم کدوم سال بود...

معلمی داشتم که همه وقت حاضر بود برای شاگردانش وقت بگذارد...

معلم زبان بود ولی بیشتر از زبان انگلیسی‌ به زبان کامپیوتر و تکنولوژی آشنا بود...

گاهی اوقات حتی به خاطر سوالات ما به میز صبحانه مدرسه پر جلال و جبروت ما هم نمیرسید.

نکات ظریف و دقیقی رو اشاره میکرد...

زبان انگلیسی رو مثله زبان مادری به ما یاد میداد...

ازش یاد گرفتم که وقتی وارد کاری میشم حتی اگه علاقه نداشته باشم با عشق انجامش بدم...

نمیدونم تاچه  حد موفق بودم ولی ...

بگذریم.

شمام از این معلما داشتین؟

مدیونید بخونید ولی نظر ندید....

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

یکم خوب نیستم...

میگن آدما دلشون خیلی نرمه .

فطرتشون با خوبی آغشته است .

آرزوشون اینه که به طرف خوبی برن.


هیچ وقت دوست ندارن بد شن.

گاهی این شیطون لا مصب میاد وقولشون میزنه.


وقتی از شیطونم میپرسی که چرا آدما  رو اینجوری میکنی میگه خب من کاریشون ندارم خودشون میان وگناه میکنن خب.


آدم دقت میکنه میبینه آره... شیطون با اینکه موجود بدی هستش ولی راست میگه!

ما مختاریم پس چرا گردن اون بندازیم.


به این فکر میکردم که اگه شیطوون نبود چه باحال میشد!

ولی دیدم اگه اونم نباشه یه چیزی از تو وجودمون میخاد که به طرف بدی بریم.


یکم که دقت کردم دیدم آره یه نفسی ما داریم که خیلی بده هی میخاد ما حرفشو گوش کنیم ولی جلوی اونم یکی وایستاده.

بیشتر دقت کردم دیدم آره وجدانمون.....

اینم میخاد ما طرف خوبیا بریم.


شیطون میاد کمک نفس ولی خدام وجدانو تنها نمیذاره خب.


الان که دهنم به خاطر خدا بستم 16تا 17 ساعت لب به چیزی نمیزنم میبینم که یه چیزی داره قلقلکم میده که بابا برو یکم آبی چیزی بخور چه کاریه این همه ساعت گشنه وتشنه بمونی.؟؟!!

ولی یه چیز دیگه هم میگه بی آبی و بی غذایی بهتره از بی خدایی هستش ...




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

خودم گفتم..........

سلام

یه شعری خودم گفتم ؛ نمیدونم خوب باشه یا بد ولی حالا اینجا نوشتم ببینم چی میشه دیگه!!

 

در روزگار غفلت جنگی شده حکایت
بر ما سایه فکنده این جنگ بی ابهت

دل ها کرده عاشف جان ها شده شقایق
این جنگ بی مروت عصیان کرده عاشق

در عقل ما نگنجد خون چکیده از دل
در قلب ما نیفتد آه کشیده از دل

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

شیمی رو خراب کردم...

سلام
امروز یکشنبه اس . تو پست قبلی گفتم که من امروز امتحان شیمی داشتم. خراب کردم خراب خراب.....
دیروز فیزیوتراپی تا10 طول کشید بعد وقتی اومدم خونه دیگه دیر قت بود وفقط تونستم زبان رو بنویسم ودیگه از شیمی چیزی نخوندم. خدایا این دردو رنجای من کی میخواد تموم شه خدا.
فقط صب یه چند صفحه از فصل 2 رو خوندم. ولی از شانس من از اونجا اصلا نداده بود.
ازهمه بدتر این بود که وقتی کاملا این موضوع رو به معلم شیمی گفتم گفت که تو که داشتی خوب مینوشتی؟؟
گفتم مگه من گفتم نمیتونم من دارم میگم فیزیوتراپی داشتم نتونستم بخونم.
نمیدوننم آخرش چی میشه ولی به خدا دارم اذیت میشم.این ورزش های جدید رو هم که برام گفتن داره حسابی حرصمو در میاره دیگه نمیتونم .
دارم میرم برا مدیرم کامنت بزارم که یکم به معلما بگه رعایتم کنه ولی دقیق تصمیم نگرفتم بهش چی بگم
بعدمیرم یکم استراحت کنم.
خدایا تو رو به جان مهدیت سلامتی کسی رو ازش نگیر .
هیچ کسی مثله من بی کس نکن .خدایا .....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

یه بغزی تو گلوم هست.....

سلام

امروزی که دارم این مطلبو مینویسم جمعه هستش.

الان داشتم تستای شیمی رو بررسی میکردم که گفتم یه سری به اینجا بزنم وبغز دلم رو اینجا بگم.

راستش رو بخواین من علی رغم میل خودم تا یه چند هفته پیش به خاطر دستم هیچ چیزی رو نمینوشتم . یالااقل کمتر خودکار دستم میگرفتم؛ چون اینکار باعث میشد به بغیه های دستم فشار بیاد ودکترم به هم توصیه کرده بود که به دستم فشار نیارم و گفته بود اگه به حرفش گوش ندم هر صدمه ای که به دستم وارد بشه تقصیر خودم خواهد بود ودیگه دکتر هیچ ساپورت وتضمینی برام قایل نمیشه.

خلاصه من مجبور بودم تو کلاس ننویسم و....

تا اینکه یه چن روز از مهر گذشت و معلم دین وزندگی مون گفت که هفته بعد امتحان میگیرم.

شد هفته بعد وروز منم به خدا توکل کردم  وشروع کردم به نوشتن برگه امتحان.

معلم بهم گفت که میتونی بنویسی یا نه؟! ؛ منم یه اخلاق چرتی که دارم اینه که تو اونجور موارد کم نمیارم یعنی اصلا دوس ندارم  از کسی نمره گدایی کنم نمیدونم از غرور زیاده یا خجالتی بودن ؛ در جواب معلم گفتم که آره آقا سعی میکنم که بنویسم . خلاصه با اینکه 13 گرفتم ولی به روی خودم نیاوردم که دستم درد میگیره واسه اون نمیتونم بنویسم. از اینم بگذرم که شب ار درد نتونستم بخوابم و وقتی دکتر بهم زنگ زد که حالمو بپرسه که منم گفتم که اینجوری شده اونم از عصبانیت یه چیزایی به خودمو ومعلمم گفت که در شاُن نوشتن نیستن.blush

خلاصه اون روز گذشت و درست یه هفته بعدش اکثر معلما گفتن که این هفته امتحان  میگیرن.

باز غمو غصم شروع شد؛که خدای من چطوری بنویسم.به خودم گفتم که مرگ یه بار وشیونم یه بار .

شنبه صب معلم فیزیکم اومد  برگه هارو داد وشروع کردیم به نوشتن. دیدم این داره هی منو نیگا میکنه منم اصلا به روی  خودم نیاوردم وگذاشتم که کاملا منو نیگا کنه ومنم یکم نوشتنمو شدید تر کردم تا نگه بهانه میگیرم ؛ با اینکه دستم داش میترکید ولی دیدم که این باز نیگا میکنه.گفتم خدایا چیکار کنم این چششو ازم بر نمیداره الانم دستم خسته وکرخ میشه.؛ به هر زحمتی بود ادامه دادم ویه لحظه به بهانه گرفتن خطکش از نوشتن دست کشیدم که یکم دستم آروم شد.

دیگه دستم اجازه نمیداد بنویسم واونم کمتر بهم نیگا میکرد فک کنم خیالش راحت شده بود که من میتونم بنویسم.؛بیچاره فک میکرد که من بهانه میگرفتم که تو کلاس نمی نویسم.

خلاصه زنگ دوم شد معلم گسسته اومد امتحان بگیره اونم اصلا توجهی به دستم نکرد ومنم شروع به نوشتن کردم ،فشاری که زنگ اول به دستم وارد شده بود و فشاری که حالا داشت به دستم میومد دیگه امونم رو بریده بود که دیدم گفت وقت تمومه. منم فقط یه سوال ونصفشو نوشته بودم. اونم گذشت زنگ بعدی معلم زبان به اصرار بچه ها دیگه امتحان نگرفت.

فرداش زنگ اول معلم هندسه که همون معلم گسسته هم بود ازمون امتحان گرفت منم که دیدم این دیروز چیزی نگفت گفتم  امروزم نمیگه . خلاصه یه 3تا سوال نوشتم دیدم باز لعنتی درد دستم شروع شد.گفتم خدایا چیکار کنم  که معلم دستشو رو شونم گذاشت وگفت مگه میتونی بنویسی ؟ بهش گفتم  مگه چاره دیگه ای دارم نباید که برگرو سفید تحویل بدم! اونم گفتم که من دیروز یادم رفت که بهت بگم ننویسی ؛ من شرایطه دستتو میدونم  چرا زحمت های چند ماهتو داری به هدر میدی؟ گفتم آخه! که دیدم برگرو از زیر دستم کشید بیرون وگفت بسه دیگه ننویس .

کم کم داش برگه های بقیه رو جمع میکرد که یه لبخندی بهم زد. تهدلم قرص شد ودلم از تپش افتاد.

اون روز گذشت و فرداش ادبیات امتحان گرفت؛ داشتم استرس نوشتنه برگه رو میگرفتم که دیدم گفت امتحان تستیه. خدارو به خاطر لطفش تشکر کردم و برا معلم هم دعا ..اون هفته  بد تموم شد . وخیالم از درد و رنج هم تموم شد.

گفتم  هفته بعد دیگه راحتم  ولی اینطور نشد و شیمی وزبان گفتن امتحان میگیرن. خدارو شکر دوتاشونم تستی گرفتن. وتو  شیمی 41 وتو زبان 59 زدم .

نوبت که به نمره های سه تا امتحان قبلی رسید دیدم  وای چه نمره هایی گرفتم باورم نمیشد ولی دیگه این خارج از اراده من بود.

تو فیزیک5 شدم تو گسسته7 وتو هندسه 14 .

اومدم به دبیر فیزیک گفتم  که چه طوری شده که من این نمره هارو گرفتم ؛اونم به سبب دیده هاش به من گفت " ولی تو که خوب مینوشتی ؟ " منم یکم براش توضیح دادم ،دیدم قانع نمیشه. گفتم آقای قناعت دوست من تا حالا به خاطر نمره از معلمی خواهش نکردم وخدارو شکر تو این زمینه اکثرا رو پای خودم بودم وخواهم بود .اونم گفت که من منظوری ندارم وتو اگه امتحانه ترمو خوب بدی منم اصلا اینو به حساب نمیارم .؛ گفتم باشه ولی بابا یا داداشم میاد باهاتون بیشتر حرف میزنه اول گفت لازم نیست ولی گفت اگه بیاد اشکالی نداره.!!

معلم ریاضیاتم (هندسه-دیفرانسیل-گسسته) آقای حکیمی مردونگی رو برام تموم کرد ونمره هامو یکم زیادتر کرد.

چن روز و چن هفته گذشت  تا امروز جمعه.داشتم تست شیمی میزدم.

یه لحظه امتحان شیمی یکشنبه هفته آینده به ذهنم رسید .بغز گرفتتم فردا شنبه تا 9 یا 10 شب باید برم فیزیوتراپی ونمیتونم خیلی خوب به شیمی نیگا کنم.

دستم بهتر تر شده ولی باز نوشتن مداوم اذیتم میکنه.

حالا هم سعی میکنم دو دستی تایپ کنم چون چند ماهی هست که دست راستم رو برا تایپ استفاده نکردم.

نمیدونم ولی اینجا یه حسی دارم مثله یه دفتره خاطراته واسم. وقتی اینجا مینویسم  دلم باز میشه مثه امروز که بغزمو اینجا از بین بردم.

ولی بازبه خدا توکل میکنم که نزاره جلو معلم شیمی هم شرمنده شم.

ولی تقصیر خودم هم هست کاش اون روز به معلم میگفتم که فیزیوتراپی دارم اونم مینداخت امتحانو دوشنبه.

حالام دارم بقیه تست هارو دانلود کنم که بعد بخونم.

 

 

این پست اگه تو امتحان نمره کم بگیرم ادامه پیدا میکنه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

الان شب جمعه است....

سلام

الان که دارم این پست رو برا خودم و شما میزارم چند دقیقه هستش که از غروب خورشید گذشته.

 

من منتظرم .

منتظر اون مردی هستم که سالها از چشم های ما دور شده و  دور از چشمان ما زندگی میکنه.

منتظر اون مردی که با اومدنش دنیای ما دیگه مثله الان نمیمونه.

منتظر مردی هستم که با اومدنش همه چی تغییر میکنه مردم باهم مهربون تر میشن ؛ دنیای یه جای بهتری برا زندگی میشه.

با اینکه میدونم هیچ وقت براش منتظر خوبی نبودم ولی با این وجود ازش میخوام که زودتر بیاد .

 

تو این ماه عزیز ، از اون عزیز میخوام که زوتر خودشو به ما نشون بده ولی باز میگم من حتی لایق انتظارشم نیستم .

تو این مدت من تو حقش خیلی خیانت کردم. با اینکه خیانت های من بعد اجتماعی زیادی نداش ولی رو خودم بیشتر تاثیر  گذاشت. .

بقیه شو دیگه نمیگم چون میدونم اون خودش بهتر از من این چیزا رو میدونه.

 

یه شعری از استاد "آتش" به دستم رسیده که گفتم براتون بزارم .

خیلی دلم میخواد این شعر رو آقام وشما بپسندین.

 

    منتظران رابه لب آمد نـــــــــفس              منجی عالم که تویی دادرس

    طفل دل از زندگی اش سیر شد              مرحمتی آمدنت دیر شــــــــد

    این همه در آتش غم سوخــــتن              سوختن و شعلــه بر افروختن

    از شرر درد نهان ســــوز ماست               گوشه چشمی ز تو مارا رواست

    منجی عالم که تویـــی دادرس               غرق بلائیم به فریـــــــــــاد رس

    باز شود تا گره از کـــــــــــــار ما              میشود این زمزمه تکــــــــرار ما

                                     ""گرخبراز آمدنـــــت داشتم

                                     دل به سر راه تو میکاشتم""

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

دوتا کوچولو

سلام 

امروز  دوتا عکس از دوتا کوچولوی ناز دستم رسیده که گفتم اینارو براتون بزارم.

اینا دوتا دخترن . اسم یکیشون زهرا واون یکی کوثر هستش. اگه اشتباه نکنم فوقش یه ماهشونه.

پدرشون دوست بنده اس.واسمش ایرج هستش.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

اعتراف یه دوست

این اعتراف رو یکی دوستام برام تعریف میکرد گفتن اینجا هم باشه خوبه.

این طوری میگفت که:

 

اعتراف می کنم دوم دبیرستان که بودم بعد پیدا کردن کارت واکسیناسیون پسر همسایمون که واسه روز قبل بود زنگ زدم خونشون گفتم آقای احسان…؟۲۰ ساله؟نام پدر….؟هستید؟ دیروز واکسن سرخک-سرخجه زدید؟با تعجب گفت بله!منم گفتم اشتباه شده واکسنی که دیروز زدید تا ۷۲ ساعت دیگه باعث بروز علایمی می شه که باید تحت مراقبت باشید مثل حمله های قلبی یا تنفسی!طرف از ترس از حال رفت و نیم ساعت بعد
با آمبولانس بردنش بیمارستان هنوزم عذاب وجدان دارم.

 

منم اعتراف میکنم دوس شیطونی دارما.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
باغ شهر ++
دیدار

دیدار

سلام.

من چن روزه که به وبلاگم سر نزده بودم.

امروز که اومدم مدیریت دیدم 4 تا نظر اومده اونم بعد مدت ها؛ البته میدونم کی این نظراتو فرستاده.

از نویسندش متشکرم.

من چن روزی هستش که کلافه شدم اونم از دست خودم .

دستم داره خیلی اذیتم میکنه من هیچ جوری نمیتونم خودمو ببخشم.

کاش هیچ وقت اون رضایتنامه رو امضا نمیکردم .

کاش هیچ وقت وارد اون کلینک نمیشدم. اگه میدونستم این قده کلافه گی داره اصلا نمیذاشتم دس دکترا به دستم بخوره.

خلاصه دارم برا کنکور میخونم ولی حواسپرتی نمیذاره این چن روزم استرس زیاد شدن درسای پیش دانشگاهیم از طرفی داره دیوونم میکنه.

ولی سعی میکنم بیشتر متمرکز شم.

انقد حرف زدم یادم رفت واسه چی اومدم.

یه داستان کوتاه مستند شنیدم میخوام براتون بنویسم خواهشا بخونین خوبه.

 

شهید بزرگوار آیت الله دستغیب قدس سره مى فرماید:
یکى از افراد مورد اعتماد از اهل علم در نجف اشرف از عالم زاهد شیخ حسن مشکور نقل نمود:
در خواب دیدم که در حرم مطهر حضرت سید الشهدأ علیه السلام هستم ، جوان عربى وارد حرم شد، با لبخند به حضرت سلام کرد، حضرت نیز با لبخند پاسخ داد!
از خواب بیدار شدم ، فردا شب که شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم گوشه اى ایستاده بودم که ناگاه همان جوان عرب را که در خواب دیده بودم مشاهده کردم ! وارد حرم شد و چون مقابل ضریح رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد، ولى من حضرت سید الشهدأ علیه السلام را ندیدم ، آن جوان را زیر نظر داشتم تا وقتى از حرم بیرون آمد دنبالش رفتم و خواب خود را نقل کردم و پرسیدم چه کرده اى که امام علیه السلام با لبخند به تو جواب مى دهد؟
گفت : من پدر و مادر پیرى دارم و در چند فرسخى کربلا ساکن هستیم ، شبهاى جمعه که براى زیارت مى آئیم ، یک هفته پدرام را سوار بر الاغ کرده مى آورم و هفته دیگر مادرم را، در یک شب جمعه که نوبت پدرم بود وقتى او را سوار کردم ، مادرم گریه کرد و گفت : باید مرا هم ببرى ، شاید تا هفته دیگر من زنده نباشم .
گفتم : هوا سرد است ، باران مى بارد، مشکل است ، اما مادرم قبول نکرد به ناچار پدرم را سوار کردم و مادر را به دوش کشیدم و با زحمت بسیار به حرم مطهر آمدیم ، وقتى با آن حال همراه پدر و مادر وارد حرم شدم ، حضرت سید الشهدأ علیه السلام را دیدم و سلام کردم. آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جواب مرا داد، از آن زمان تا به حال هر شب جمعه که مشرف مى شوم : حضرت را مى بینم و با تبسم به من جواب مى دهد.

 

  • من تصمیم گرفتم بیشتر به پدر ومادرم احترام بزارم امیدوارم شما هم به این نتیجه برسین.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

مراقب باشیم...

سلام دوستان.

 

هه هه خندم گرفت ؛ واسه حرفم "دوستان " آخه بگو پسر خوب کی اینارو میخونه .

 

امروز میخوام بگم که من متوجه شدم که تا حالا درباره دوستام اشتباه فکر میکردم.

من فک میکردم که همه اونا هم مثله منن.به همه محبت میکنن ، وسایلشون در اختیار دوستاشون قرار میدن.ولی اشتباه میکردم .

حیف این همه مدت که چنین دوستایی داشتم ؛حیف خودم که وقتی چیزی میخواستن دریغ نمیکردم. ولی الان میفهمم که اشتباه بوده ؛ اه اه حالم به هم میخوره از دست همه آدما.

تا وقتی که من میتونستم  بنویسم همشون وقتی مریض میشدن دفتراما میگرفتن ، منه احمق هم با رغبت بهشون میدادم وهیچ انتظاری درقبالشون ازشون نداشتم . باوجود این امسال که دستمو عمل کردم -و برا مدتی نمیتونم سریع بنویسم-  وقتی تو 6 مهر از دوس همیشگیم احسان تقی نژاد خواستم که دفتراشو بده برگشت گفت که میبری خراب میکنی !

ملک پور هم دلیل آورد اونم چه دلیلی گفت که درس هر روزشو همون روز میخواد بخونه.؛ با اینکه میدونم دروغ میگه .

امین خدایارو نگو که خیلی بدم اومد ازش؛ گفت از بقیه بگیر  منم نمیتونم بدم..

آخرش هم از دوس وهمسایه مون امیر رعیتی که خیلی ازش توقع نداشتم که دفتراشو بهم بده -چون یکم  خانوادش حساس بودن به خاطر رفتن جلو درشون- خواستم واونم با کمال میل دفترارو داد.

و ظهرا که میام خونه همه دفترا وکتاباشو میده شب هم میاد خودش میگیره.

کاش از اول دوستامو میشناختم وبیشتر بهشون بها میدام وای که چقد من احمق بودم واونایی رو که همیشه کنارم بودندرست نشناختم. وکسی رو که هیچ دوستی عمیقی باهاش نداشتمو  دیر شناختم .

 ازهمه بیشتر از تقی نژاد  بدم اومد آخه من که ازهمه بیشتر تو نظافتم ونگهداری کتابام تلاش میکنن  وتمیز ترین دفترارو تو کلاسمون دارم. دفترای اونو میخوام خراب کن که چی بشه؟؟!؟!!

و در آخر هم به یاد این جمله میفتم که:

مُراقــب بــآش
به چه کسـی اِعتــمـــآد میکنی،
“شیـــــــطان” هَـــــم یه زَمــــــآنـی “فـرشـتــــــــه” بــود…!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

Hi again

سلام 

امروز پنج شنبه هستش.

من دارم کم کم آماده میشم برم سال چهارم دبیرستان. با وجود اینکه دوشنبه اول مهر هستش ولی تو دل من یه آشوبه.

نمیدونم همه وسایلم حاضر ها ولی باز دل نگرونم.

الان میخواستم برم آرایشگاه ولی نتونستم. دلایله زیادی داره یکی از اون دلایل شوره سرمه.

بعد عملم سرم شوره میزنه. نمیدونم چرا ولی فک میکنم به خاطره اون چن روز تو بیمارستانه.

من یکم زیاد عرق میکنم شاید هم به این موضوع زیاد حساسم واسه اینه. وقتی تو بیمارستان بودم روز اول زیاد عرق نکردم.؛ ولی شبش که سرمو رو اون بالشه که جنسش از چرم بود گذاشتم دیدم زود عرق کردم. زیاد حساسیت نشون ندادم ولی وقتی صب بیدار شدم دیدم تختمم خیسه اون قد عرق کرده بودم که نگو. خلاصه وقتی تو ریکاوری بودم ووقتی که به هوش اومدم دیدم باز خیسه خیسه تختم. سرم که نگو داشت بارون میومد.

وقتی کاملا حالم جا اومد دیگه رو تخت زیاد دراز نکشیدم و فقط رو صندلی نشستم.

به بهیارم که گفتم این روتختی رو عوض کنین گفت که ما فقط یه بار عوض میکنیم.

خلاصه از اون روز به بعد سرم بد جوری شوره میزنه.

یه چیز دیگه من نمیدونستم وبلاگه من تو برزیل و آمریکا وچین خونده میشه ولی یه هفته پیش فهمیدم.

لطفا اونایی که میخونن نظر بنویسن.

For  americans and chineses and brazilese visitors : please send me your comments.

laugh 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

afsordegi


 

salam

emrouz hal kardam latin benevisam.

gable har chizi bayad be setare koocholo begam ke rahbari age nadashte bashe tarafdarash doros mikonan.

moham ham ine hastesh ke lik khorde oonam ziad.

 

hala ham afsordegimo mikham toozih bedam.

ma 28 mordad raftim pish doktoram onam goft ke dastet ye 3 mahi tool mikeshe ke doros beshe.

manam sale akhare dabirestanam vase in majboram 3 mah fagat beram va to kelas beshinam va daro divaro nega konam va natonam benevisam.

engade be in masele fek mikonam ke esteres peida kardam.

har ki mikhad ba ham harf bezane behesh miparam.

az tarafi hame doostam darsaye sale gablo dore kardan.

man ba in dastam mondam va nemitonam kari bekonam.

albate har kari mikonam be joz neveshtan ba kodkar.

hala ham dare dastam khaste mishe daram miram esterahat konam.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

search object

در جست جوی موضوع

 

اول سلام

من دارم دنبال یه موضوع برا وبلاگم میگردم ولی پیدا نمیکنم.

اینقدمم بی دست وپا نیستما پیدا نکنم.

ولی انقد موضوع زیاده که تمرکزمو به هم زده از طرفی بلاگ.ای ار هم زیاد مخاطب نداره حتی نمیشه از یه جایی یه قالب پیدا کرد.

حالا به هر حال یه شرکت ایرانیه باید حمایت بشه . مردم یه کشور اگه از تولیداته خودشون حمایت نکنن کی بیاد حمایت کنه خب.

به هر حال من که میخوام هر چی دم دستم بیاد اینجا بنویسم از خودم از اخبار از روحانی از فلانی و..... 

فعلا بای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

یه سلام دوباره

سلام من باز اومدم.

من چن روزی هستش که دست راستم عمل شده وحالا با یه دست دارم دارم مینویسم،درسته که سخته ولی این روزا دیگه تفریحی ندارم جز موزیک ونت.

این چن روزه مهمون زیاد داشتیم.

دستم نشکسته ویه چیز دیگس که خیلی محرمانه هستش که نمیخوام بگم.

خلاصه حالا اینجام ومیخوام چن دقیقه بنویسم.

امسال برام تابستون مثله سالای قبل بود وهیچ تفاوتی نداش.

حالاهم داره تن تن روزاش میگذره ومنم مثله همه ادما دارم به همه چیز جز اینده فک میکنم.

دیروز داشتم اهنگای غمگین مازیار فلاحی رو گوش میکردم که زدم زیر گریه .

مامانم بغلم کردو گفت که پسرم دستت درست میشه ایشالاه درست میشه ولی من باز دارم غم میخورم اگه تا مهر اینجوری باشه ومن با یه دست باند پیچی شده وارد پاییز شم هی باید بد بیاری بیارم.

حالا هم دستم داره درد میگیره من میرم بای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

دلم گرفته

سلام به گرمی یک لبخند

من کمتر میام اینجا ودر نتیجه کمتر مینویسم

از این به بعد وقت آزادم زیادتر شده وبیشتر میتونم اینجا بیام.

من قبلا هم وقت آزاد زیادی داشتم ولی از وقتی که تو سرآمد عضو شده بودم این وقته هی کمتر میشد.

من یکم دلگیرم از این سایته.

یکم میخوام بیشتر درباره این سایت بنویسم.

من آشناییم باسایت سرامد وقتی شروع شد که یکی از دوستانم گفت که اگه تو فیسبوک عضو نیستی بیا اینجا عضو شو.

منم چون اهل استفاده از فیس بوک نبودم اومدم و اونجا عضو شدم. اینو بگم که این سرآمده یه بخشی از وزارته ارشاده در نتیجه توش کنترلم زیاده.

وقتی وارد بخش ثبت نامش شدم ازم اطلاعات شخصی خواست .کد ملی شماره تلفن ونام نام شهرو ......

خلاصه به هر مصیبتی بود عضو شدم. بعدش ازم تصویر کارت ملی رو خواست تا تو شبکه اجتماعیش عضو شم.

یه توضیحی هم بدم که این سایت بخش های مختلفی داره از کلوب سرامد گرفته که از آدم یه امتحانایی میگیره که مربوطه به کامپیوتره ایناس.

وقتی وارد سایت میشی به خاطر ارسال کارت ملی و شماره موبایلو اینا برا آدم اعتبار ریالی میده که میتونی ازش استفاده کنی.

خلاصه من وارد شبکه اجنماعیش شدم.

وای یکم جا خوردم کاملا شبیه فیس بوک بود ولی همه اسم ها واقعی بود.

خلاصه من چن تا عکس ونظر سنجی و مطلب و پیداکردن دوس و.... انجام دادم.

همه چی داش خوب پیش میرف که یه روز تو سایت باشگاه خبرنگاران یه مطلبی خوندم درباره پونه قدوسی .

پونه قدوسی خبرنگاره بی بی سی هستش وتو باشگاه چن تا عکس از هوسرانی های این خانم بود.

تو این سایت گفته شده بود که این عکسارو انتشار بدین منم طبقه عادت خبرای دست اولو تو صفحه خودم تو سرآمد قرار دادم .

بعد از چن روز وقتی خواستم برم به صفحم نگاه کنم دیدم میگه نام کاربریت اشتباهه منم فک کردم که حتما همینطوریه که اینا میگن واشتباه دارن میزنم ولی بعد چن روز متوجهشدم که بلوکم کردن.

هرچی به مدیرشون ایمیل زدم چیزیز بهم نگفن.

خلاصه منم بی خیال شدم.

من اونجارو دوس داشتم خیلی محیط خوبی داشت.

اصلا مثله بقیه سایتا نبود بدور از هر گونه هنجار شکنی و اینچیزا.

منم دیگه نمیخوام  دل واسه این سایتای ایرانی بسوزه توش عضو شم.

حالا هم وقتم کاملا آزاده میتونم براحتی میتونم بیام اینجا و تو ای وبلاگم دردودل کنم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++