Garden City

۱۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

دیدی میشه بزرگی آرژانتین رو هم شکست!!!!

سلام


به همه ایرانیان به خصوص کسانیکه به فوتبال علاقه مندند تبریک میگم.

تا حالا اینقدر از دیدن فوتبال احساس رضایت نکرده بودم!

برای اولین بار شادی رو تو چشمای پدرم دیدم داشت موج میزد!!!!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++
شوی لباس ترکیه در نیاوران

شوی لباس ترکیه در نیاوران


این خبر به نقل از ترکیه آنلاین است:


خبرگزاری خبرآنلاین گزارشی از شوی زیرزمینی لباس ترکیه‌ای در نیاوران منتشر کرده است:



موسیقی زیرزمینی برای همه آشناست. اما زیرزمینی ها در همه حوزه ها وجود دارند. گزارشی که می خوانید از یک شوی لباس زیرزمینی است که البته خیلی ها در تهران از آن خبر دارند.

زهرا تالانی: کارت دعوت برای مراسم شوی لباس خیلی اتفاقی به دستم رسید، یک کارت سفید کوچک که تنها آدرس محل برگزاری روی آن بود. قرار بود من به جای دوستم که در سفر بود بروم برای همین از قبل هماهنگ شده بود و باید کارت شناسایی می بردم تا اجازه ورود داشته باشم.

روز پنجشنبه عصر ساعت 5 وارد یکی از کوچه های خلوت نیاوران شدم، کوچه بن بستی که برخلاف سایر کوچه و خیابانهای این شهر خبر از هیچ ماشینی نبود. من همیشه فکر می کردم این طور مراسم ها در شب برگزار می شوند، اما آن وقت روز کمی برایم عجیب بود. به هرحال ، پلاک را پیدا کردم و زنگ زدم. یک خانه ویلایی با حیاط بزرگ و استخری که در وسطش بود. هنوز چند قدمی برنداشته بودم که خانمی با لباس محلی جنوبی از سمت راست حیاط آمد و کارت دعوتم را به همراه کارت شناسایی خواست. وقتی مطمئن شد، من را به سمت در ورودی ساختمان دعوت کرد.


راحت باش، همه خانم هستیم!

یک سالن بزرگ که دو طرف چند ردیف صندلی چیده شده بود و وسط آن حالت سن داشت. درست مانند همان صحنه هایی بود که در تلویزیون دیده بودم. وقتی خواستم ردیف جلو بنشینم، خانمی که مسئول راهنمای مهمانان بود و کت و دامن پوشیده بود، گفت: "صندلیهای جلو رزرو فروشندگان و خیاطان لباس هستند و شما باید ردیف دو به بعد بنشینید."

به طور ذاتی و مانند هر تماشاگر دیگری سعی کردم جایی پیدا کنم که دید بهتری داشته باشم، برای همین کنار خانم میانسالی در ردیف جلو نزدیک سن نشستم . قرار بود برنامه ساعت 7 شروع شود اما هنوز خیلی از صندلیها خالی بود. انگار همه به مجلس عروسی آمده بودند، گمانم تنها من بودم که برای اولین بار به این مراسم می آمدم.

گوشی همراهم را درآوردم تا شروع مراسم کمی بازی کنم. خانم کناری من آیینه اش را از کیفش در آورد و گفت: "چرا راحت نیستی؟ همه خانم هستیم." گفتم: ممنون راحتم.

گفت: "بیشتر لباسها سایز شما هستند برای همین خیلی می تونی خرید کنی. فقط شماره ها را بنویس که بعدا اشتباه نکنی."

پرسیدم: مگر برای فروش هم چیزی هست؟ با مهربانی گفت: " فقط خریده. برای اولین باره که میای برای همین نمی دونی. هر مانکنی که رد شد اگه از لباسش خوشت اومد شمارشو بنویس بعد که شو تموم شد یه پذیرایی ساده می کنند و بعد هم خرید شروع می شه. اون موقع هست که خیلی قیامت می شه."

گفتم: برای همین قراره ساعت 5 شروع بشه چون از اون طرف خرید هست؟ خانم که انگار دوست یا آشنایی دیده بود، بلند شد، دستش را تکان داد و گفت: "تا 12، یک اینجایی."


لباسهای ترکیه ای بر تن مدلهای ایرانی



سالن دیگر تقریبا پر شده بود که موسیقی ملایمی پخش شد. بعد از پای بلند گو اعلام شد: "برنامه تا چند لحظه دیگر شروع می شود،برای همین کسی دیگر از سالن خارج نشود. لطفا از گرفتن عکس با گوشی یا دوربین هم جدا خودداری کنید چون برخورد می شود. "

خیلی زود کاغذ و خودکار را درآوردم تا به اصطلاح شماره ها را بنویسم. خانم جوانی هم که تازه در کنار دستم نشسته بود کاغذش را درآورد و به دوستش آهسته گفت: "خدا کنه ایندفعه همش مجلسی نباشه".

اتاق تاریک شد و تنها نوری که بود روی سن بود. برنامه شروع شد و مدل اول وارد صحنه شد. همه مدلها و رفت و آمدها مانند برنامه هایی بود که دیده بودم با این تفاوت که ظاهرا لباسها از طراحان داخلی نبود و همه ترکیه ای بودند. مدلها می آمدند و می رفتند و تماشاچی ها هم دائم در حال پچ پچ کردن و نوشتن بودند. حدود 20 مدل آمدند، رفتند و در آخر هم همه با هم وارد صحنه شدند. جمعیت برایشان دست زدند و نورها روشن شد.آن وقت بود که تازه چشمانم باز شد و مدلها را برای لحظه کمی در نور بهتر دیدم.

آنها زود از صحنه خارج شدند و موسیقی قطع شد. دوباره همان صدا از بلندگو گفت: "لطفا برای پذیرایی وارد اتاق بغلی شوید تا مدلها و لباسها آماده شوند. هر کس هم قصد خروج دارد زودتر به راهنمای جلوی در اطلاع دهد."


زنگ پذیرایی

اتاق پذیرایی برعکس سالن قبلی کوچک بود. یک میز مستطیل بزرگ در وسط آن بود که چند دیس شیرینی به ردیف چیده شده بودند، وسط میز هم یک ظرف میوه بزرگ بود. کنار آن هم میز کوچک دیگری بود که دو سماور بزرگ با ظرفهای میوه در کنار آن بودند.

تا متوجه شوم که اوضاع از چه قرار است؛ چند نفری به این طرف و آن طرف هولم دادند، یک خانم دیگر کیفم را داشت با خودش می برد. یاد مترو افتادم.وقتی یادم افتاد که تا همین چند لحظه پیش این خانمها چقدر مودب نشسته بودند خنده ام گرفت. از آن طرف سالن، صدای دو زن را شنیدم که با هم بحث می کردند و درمورد رعایت کردن نوبت به هم تذکر می دادند. من هم رفتم سمت میز و سعی کردم مثل بقیه خودم را آن وسط جا بدهم. اما تقریبا میز جارو شده بود و شیرینهای نصفه و مقداری هم میوه آن وسط مانده بود که دست من نمی رسید.


چه فرقی می کنه چند باشه؟!

حدود ساعت 8 شب وقتی همه از پذیرایی سیر شدند، درباز شد. دوباره خانمها متشخص شدند و به سمت سالن رفتند. انگار فضای آن سالن طوری بود که همه را اینطوری می کرد! از صندلی ها خبری نبود، به جای آن سالن تقسیم بندی شده بود و از شماره یک تا 20 هر مدل به همراه یک خانم فروشنده و لباسها منتظر ما بودند.

از بلندگو اعلام شد:" برای اینکه خودتان و بقیه را اذیت نکنید ،لطفا براساس شماره هایی که نوشتید به غرفه ها سر بزنید."

تقریبا جلوی هر غرفه دو سه خانم ایستاده بودند و در مورد مدل ، رنگ و سایز صحبت می کردند.من هم جلوی غرفه 14 رفتم. هرچند که لباس خوبی بود اما بیشتر قیمت آن کنجکاوم کرد؛ "یک میلیون و 200 هزار تومان"

خانم فروشنده بدون مکث توضیح می داد که لباس مارک است، سنگها نقره و کار دست هستند و هزارتا چیز دیگر. یک خانم دیگر هم داشت در مورد رنگهای دیگر لباس سوال می کرد. عذرخواهی کردم و به سراغ غرفه های دیگر رفتم. قیمتها نجومی بودند و واقعا تعجب برانگیز.

آمدم جلوی در و کمی از غرفه ها فاصله گرفتم، تازه متوجه شدم که چند نفر از همان مدلها در سالن راه می روند و خانمها را راهنمایی می کند.

انتهای سالن هم یک میز بود که خانم جوانی با یک دفتر و خودکار نشسته بود و چیزهایی را می نوشت.جلو رفتم و متوجه شدم که او مثلا صندوقدار است. کسانی که لباسی را انتخاب کرده بودند شماره، رنگ و سایز را به او می گفتند، او هم یادداشت می کرد و به دو خانم دیگر که آنجا بودند سفارش می داد تا می آوردند. بعد هم پول را می گرفت و در صندوق کنارش می گذاشت.

از او پرسیدم معمولا خیلی فروش دارید؟ خیلی تعجب کرد و گفت: "چطور؟" گفتم: " آخه قیمتها خیلی بالا هستند." شانه هایش را بالا انداخت و گفت: "چه فرقی می کنه چند باشه؟ فکر می کنی چقدر برای کسانی که اومدند مهمه؟ ماهی یکبار شوی لباس داریم. هربار همینقدر شلوغ میشه و خرید می کنند. بیشتر چهره ها هم تکراری هستند و هر ماه می یان."


کار با بیمه

ساعت 10 شب بود و همان هیاهو و رفت و آمدها ادامه داشت. انگار کسی خسته نشده بود. صندلی خالی پیدا کردم و نشستم. خانم دیگری هم نشسته بود و دائم در حال اس ام اس زدن بود. با غر گفت: "چند بار گفتیم که اینترنت اینجا رو فعال کنید. آنتن هم که ندارم".

پرسیدم: خیلی اینجا می می آیید؟ سرش را بلند کرد و گفت:" هر ماه می یام، اما لباسهای ماه قبل بهتر بودند.اینبار اصلا خوشم نیومد. منتظرم خواهرم خرید کنه بریم."

پرسیدم: "برای شما که این همه هزینه می کنید بهتر نیست خود ترکیه خرید کنید؟ ". دوباره سرش را بلند کرد و گفت:" من که هر ماه نمی تونم بلند شم برم ترکیه، اینجا لباسها همه برند هستند و مطمئن هستم اصلند. بعد هم بیشتر برای تفریح می یام. ماهی یه بار یه پنج شنبه رو اینطوری پر می کنم. بده؟ تازه با دوستام قرار می زاریم میایم،خیلی هم خوش می گذره. سه تا از دوستام مدل هستند، به من هم پیشنهاد کار دادند اما چون خودم پرستارم نمی تونم وقت بزارم."

پرسیدم: مدلهای اینجا حقوق می گیرند؟ گفت: "آره تازه بیمه هم هستند.چون تمام وقت باید باشی. از دوشنبه تا جمعه از ساعت 10 صبح تا هر وقت کار تموم شه. باید لباسها رو بپوشند، سایزشون مشخص بشه کلی اصول و قاعده دارند. من سه تا از دوستام اینجا کار می کنند. یکیشون هم رشته خودم هست.دو تای دیگه هم زبان خوندند. دوستم می خواد از طریق اینجا بره فرانسه."

سوالهای من هنوز تمام نشده بودند اما او بلند شد و رفت سمت غرفه 8.


پایان خوش

ساعت 11 و نیم شب بود. بعد از خستگی طولامفرط، رفتم تا از سالن خارج شوم. همان موقع خانم لباس جنوبی که ابتدای ورودم کارتم را خواسته بود پرسید:" خرید نداشتین؟" گفتم نه. گفت: از مدلها خوشت نیومد یا سایزت نبود؟" چیزی نداشتم بگویم برای همین خداحافظی کردم و خارج شدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

بعضی از آدما



بعضی آدما چاره ای جزآفتاب پرست بودن ندارن. ترجیح میدن به رنگ خاصی نباشند تا زیر ذره بین دیگران قرار نگیرند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

آوینی گفته:

شهادت زیباست ، امّا مثل مرد پای بیرق انقلاب ایستادن از آن هم زیباتر است خون دادن برای خمینی (ره) زیباست ، امّا خون دل خوردن برای 
خامنه ای (حفظه الله)از آن هم زیبا تر است
سیّد شهدای اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

جنازه وخدا............!!!!!

جنازه پسر شهیدشون که آورند

چیزی جزء دو سه کیلو استخوان نبود

پدر سرشو بالا گرفت و گفت: حاج خانم غصه نخوری ها!!!


دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

باغ میبرند........

باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند “صبح” تو را “ابرهای تار“
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق “رحیم” و “رجیم” نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند


آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

لطفا کلاه خود را قاضی کنید!


آیا میدانید شهادت بهترین مرگ وبزرگترین افتخار مومنان است؟


آیا میدانید یکی از گروه های شفاعت کننده در روز قیامت شهدا هستند؟


آیا میدانید آسایش و اقتدار امروز کشورما مرهون فداکاری واز خود گذشتگی شهیدان است؟


آیا تاکنون سعی کرده اید که با مطالعه زندگی شهدا آنان را بهتر بشناسید؟


آیا تاکنون به منزل شهیدی رفته اید و به دیدار پدر ومادر او جهت اعلان وفاداری رفته اید؟


آیا تا کنون به گونه ای عمل کرده اید که شرمنده خون شهدا نباشید؟


آیا تاکنون به گنجینه شهدای شهرتان رفته اید؟


آیا برای اعلان وفاداری به شهیدی به گلزار شهدا رفته اید؟


آیا برای پاسداری از خون شهیدان در صحنه های مختلف انقلاب حضوری فعال دارید؟


آیا از زندگی شهیدانی که صفا ومردانگی شان را میشناختید الهام گرفته اید؟


آیا تلاش کرده اید بدون هیچ چشم داشت فرهنگ شهادت را ترویج کنید؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

ای پیر

ای پیر مرا به خانقاهی برسان

یاران همه رفتند براهی برسان

طاقت شدم از دست وپناهی نرسید

فریاد رسا پناهگاهی برسان

 

حضرت امام خمینی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

غزل رهبر امت برای امام جهانیان



خــدا کنــد کہ کسے حالتش چـو ما نشــود
ز دام خــال سیــاهش کسے رهــا نشــود
خــدا کنــد کہ نیفتــد کسے ز چشــم نگار
بہ نـزد یــار چـو ما پست و بے بهــا نشــود
جــواب نالــہ ے مــا را نمے دهــد “دلبــر”
خــدا کنــد کہ کسے تحبــس الــدُعا نشــود
شنیـده ام کہ از این حــرف، یــار خستــہ شده
خــدا کنــد کہ بہ اخــراج مــا رضــا نشــود
مــریض عشقــم و من را طبیب لازم نیست
خــدا کنــد کہ مــریضے مــن دوا نشــود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

راهکاری برای جهانی بدون خشونت وافراطی گری

یکی از راهکار های جلوگیری از خشونت این هست که: تمامی دولت ها باید در دو عرصه با مظاهر و مصادیق خشونت مبارزه کنند .
یک : عرصه ی داخلی
و
دو : عرصه ی بین الملل .



آنچه از خشونت که دولت ها باید در عرصه ی داخلی با آن مقابله کنند ، عبارت است از تمامی اعمال خشونت آمیزی که از سوی افراد نسبت به هم و خارج از "قانون" صورت می گیرد می باشد . یعنی در عرصه ی داخل یک کشور ، ما دو نوع خشونت داریم .
"خشونت قانونی" و "خشونت خارج از قانون" .
البته خشونتی که جنبه ی قانونی دارد و برگرفته از قانون یک کشور است و قانون آن را (در حق ستمکاران به عنوان مجازات ) روا می داند ، دیگر نمی توان به آن اطلاق "خشونت" که بار منفی و مذموم دارد ، نمود . قوه ی قهریه یا سلبیه عنوان مناسب تری برای این نوع از خشونت ( خشونت قانونی ) می باشد . فلسفه ی اعمال این نوع از خشونت توسط حکومت ها در جوامع خود ، جلوگیری از تجاوز افراد به حریم یکدیگر و حریم عمومی جامعه و در نتیجه حفظ نظم در جامعه است . این نوع از خشونت ، همانطور که گفته شد ، مطلوب است . البته مطلوبیت آن در دین اسلام ، مشروط به نوع حکومت و حاکمیت می باشد .
یعنی اگر حکومتی قوانینش بر مبنای عدالت باشد ، خشونت برخاسته از آن قانون هم ، مبنای عادلانه ای خواهد داشت .
در عرصه ی داخل ، هر خشونتی که از راهی غیر از قانون ، اعمال شود ( چه از جانب حکومت و چه از جانب مردم ) خشونتی غیر قانونی بوده و مذموم است .

اما در عرصه ی بین الملل ؛
معمولا وقتی پای مباحثی اینچنین به عرصه ی بین الملل کشیده می شود ، بیشتر روابط بین دولت ها را در این عرصه شامل می شود . پس در این فضا از بحث ، ما با یک نوع از خشونت روبرو هستیم و آن خشونت دولتها نسبت به همدیگر است . یعنی "خشونت دولتی" یا همان "تروریسم دولتی" .
پس باید به واکاوی روابط بین دولت ها با هم ، پرداخت .
سوال این است : چگونه دولت ها می توانند باهم روابط صلح آمیزی داشته باشند ؟ ( با توجه به این گزاره که "صلح پایدار" نیز ، تنها در سایه ی وجود "عدالت" در روابط بین دو کشور و دو دولت می تواند محقق شود )

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

آسمان

آسمان


"آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی
قصه این است
چه اندازه کبوتر باشی..."

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

بانوی فرانسوی

بانوی باحجابی داشت در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد؛ خریدش که تمام شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار زنی بی‌حجاب و اصالتاً عرب بود.
صندوق‌دار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را می‌گرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می‌انداخت.
اما خواهر باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد صندوقدار بیشتر عصبانی شود!
بالاخره صندوق‌دار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه می‌خوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور می‌خوای زندگی کن!»
خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندق‌دار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق‌دار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت:
«من جد اندر جد فرانسوی هستم… این دین من است و اینجا وطنم… شما دینتان را فروختید و ما خریدیم!»

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

حرف هایی که تا حالا نزدم3....

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
باغ شهر ++

توکل

توکل یعنی بدانی که مخلوق نه زیانی می رساند و نه سودی، نه چیزی می دهد و نه از چیزی جلوگیری می کند و چشم امیدبرکندن از خلق. و هرگاه بنده چنین شد، دیگر برای احدی جز خداوند کار نمی کند و امید و بیمش از کسی جز او نیست و چشم طمع به هیچکس جز خداوند ندارد این است حقیقت توکل
(جبریل در پاسخ به سوال پیامبر صلی الله علیه و آله)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++