Garden City

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

کاش میشد....

کاش میشد بسرایی غم هجران خودت را

دیده بر هم نهی وسر دهی آواز شبت را

کاش میشد که من هم با تو بخوانم

عقده های بارن زده چشم ترت را!

درد من وتو درد جفا نیست ، وفا است.

آوارگیم صوت حزین شهریار است

ای وای از این دل که چه خام است

ای وای بر این شب چه دراز است....

 

کاری از شیرین...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++

به نام آنکه نفس خود را در کالبد انسان ها دمید........

mail

آن یار کز او خانه ما جای پری بود

سر تاقدمش چون پری از عیب بری بود

دل گفت فروکش کنم  این شهر به بویش

بیچاره ندانست که یارش سفری بود

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت

باقی همه بی حاصلی وبی خبری بود

خوش بود لب آب وگل وسبزه ولیکن

افسوس که آن گنج روان رهگذری بود

خود را بکشد بلبل از این رشک که گل را

با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود

 

 

تقدیم به ..........

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
باغ شهر ++