دیشب علم یاد تو افراخته بودم

تا صبح به رویای تو دل باخته بودم

هر چند دلم در تب دیدار تو میسوخت

با عکس،خیالی ز رخت ساخته بودم

بر گلکده حسن تو ای طلعت لبریز!

در آینه اشک،نظر باخته بودم

از هرچه پری بود پری خانه دل را

در راه تماشای تو پرداخته بودم

هم دوش صبا در طلب آن گل رخسار

گیسوی هوس پشت سر انداخته بودم

تا سر زنم اشباح شیاطینن درون را

شمشیر خطاسوز دعا  آخته بودم

تا دامن آن خسله بیگانه بگیرم

از خویشتن خویش برون تاخته بودم

ای آه سحر! در تو چه الطاف نهان بود؟

زین پیشترت آه که نشناخته بودم

فرید