باز کن پنجره ها را که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن میگیرد


و بهار.....

روی هر شاخه کنار هر برگ

شمع روشن کرده ست.


همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند


کوچه یکباره آواز شده ست
و درخت گیلاس


هدیه جشن اقاقی ها
گل به دامن کرده ست


باز کن پنجره ها را ای دوست

هیچ یادت هست؟

که زمین را عطشی وحشی سوخت

برگ ها پژمردند

تشنگی با جگر خاک چه کرد

هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شب های بلند

سیلی سرما با تاک چه کرد


هیچ یادت هست
با سر وسینه ی گل های سپید


نیمه شب باد غضبناک چه کرد

هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه ی باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم

که در این کوچه ی تنگ

با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد


خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی


تو چرا این همه دلتنگ شدی



باز کن پنجره ها را و بهار را باور کن........................