Garden City

۲۹۱ مطلب توسط «باغ شهر ++» ثبت شده است

شیعه بودن...... یعنی همین.........

خاطره ای از زبان سردار قاسم سلیمانی:

سردار قاسم سلیمانی می گوید یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان رو که ... سالها به دنبال او بودیم و هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می کرد و هم از تعداد زیادی از بچه های ما شهید گرفته بود رو با روشهای پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه ی خاصی و پس از ورود آنها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم... خیلی خوشحال بودیم...
او کسی بود که حکمش مثلا پنجاه بار اعدام بود...
در جلسه ای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم این مسئله رو مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ما وقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم...
رهبری بلافاصله فرمودند: همین الآن زنگ بزن آزادش کنند!!!
من بدون چون و چرا زنگ زدم و بلافاصله با تعجب بسیار زیاد پرسیدم که آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمی شم که چرا باید این کار رو می کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟
رهبری گفتند: مگر نمی گویی دعوتش کردیم؟
بعد از این جمله من خشکم زد و البته ایشان فرمودند: حتما دستگیرش کنید و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم...
مرام شیعه این است... از کسی دعوت می کنی و مهمان توست...حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار دهی...

...شنیدن این داستان شب عاشورا برام از صد تا روضه برام سنگین تر بود...
لعنت بر کوفیان بی شرف که به مهمان خود که هیچ جرمی مرتکب نشده بود و هیچ توقعی از آنها نداشت نه تنها احترام نگذاشتند که او و فرزندانش را شهید و اهل بیتش را اسیر کردند و آزار دادند.

{این مطلب رو یکی از دوستان فرستادند}

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
باغ شهر ++

بیا ای غروب ...

بیا ای غروب عصرهای پاییزی!

بیا چتر غم انگیزت را بگستران بر پلکهای غزیبانه ام!

بیا ای غزل های خفته در آهنگ فردا 

بیایید ودل بسپاریدبه رنگین کمان نجوای من

بیایید ای چشمهای منتظر در آن سوی شعله های آشنا 

بیایید واز بر کنید ترانه دلتنگی آغازم را!

بیایید ای قلبهای ذوب شده در آتشفشان غم.

بیایید ای زیبایی ارواح خاکستر شده آمالم

بیایید ومرا در کوله بار خاموشی خود پنهان کنید!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

ماموریت ما

ماموریت ما در زندگی « بدون مشکل زیستن » نیست ، « با انگیزه زیستن » است.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
باغ شهر ++

خداوند وما

خداوند از انسان چه می خواهد؟!...

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :
پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد
نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
باغ شهر ++

زائر

من زائر تو هستم، یار ندیده من

نذر ضریح چشمت، الماس دیده من

طی شد تمام عمرم در جستوجوی کویت

اینک گواه صادق ،قد خمیده من

لختی شتاب ای مه در شام انتظارم

تا از افق بر آید صبح سپیده من

آغوش لطف بگشا ای آیه نوازش

تا با تو خو بگیرد قلب رمیده من

تقدیم به مهدی امام عزیزم..

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
باغ شهر ++

عکس یزید هزاره سوم

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
باغ شهر ++

عشق.....

عشق ،

نیلوفر آبی آسمان صداقت را به سخره می گیرد.

وقتی که شقایق ها در مستانه عشق قهقهه می زنند 

ونگاه ملتمس دستهای فرسوده از نگاهی به فردا را

در تنگنای نفس های آدمیان به تماشا می نشینند.

ومن درتنهایی عشق محبت را یافتم

و در نگاه مستانه آن دوست داشتن را فهمیدم.

و من از فردای غربت واز تنهایی می هراسم واین هراس چه سخت است برای دل تنهای من.......

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
باغ شهر ++

مهدی جان...

مهدی جان...

می آیی وجهان زیر پای تو سبز میشود

سراسیمه گشوده میشود چشم های کابوس زده

به شوق پابوست در انتهای هستی که

ابتدای دوباره توست آنگاه که واژه ها

دوباره معنا میشوند و 

جهان به عطر نرگس دوباره با عدالت آشتی میکند

ودوباره.......

کاش لایق باشیم کاش......

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
باغ شهر ++

لبخند فاتح110 به خنده ژنرال روسی!!

در روسیه برای دریافت موشکی دقیق وانحصاری به ژنرال های روسی مراجعه کردم.

موشکی با برد 300کیلو متر وخطایی در حد حداکثر 25 متر است.

پاسخ ژنرال روسی منفی بود ودلیل آن هم کپی برداری از آن توسط ایران ذکر میکرد.

به او قول دادم این کار را نکنیم اما او خندید ومجددا پاسخ منفی داد.

در جواب او گفتم ما آنرا خواهیم ساخت واو هم باخنده مرابدرقه کرد.

در بازگشت هرچه تلاش کردم با مشکل مواجه شدم.

وراهی نیافتم الا اینکه به در گاه ثامن الحجج پناه بردم .سه روز در مشهد مقدس به حرم می رفتم وبعد از نماز وزیارت ضمن توسل تامل وفکر میکردم.

وروز سوم ناگاه پاسخ مشکلات خویش را یافتم وبعد از تشکر وزیارت مجدد سریع به هتل برگشتم ودر دفترچه نقاشی دخترم طرح ذهنی ام را کشیدمو در بازگشت از مشهد وباز طراحی کار موفقیت به عنایت امام رضا حاصل شد.

موشکی که بعدا با نام فاتح 110 رونمایی شد.

شهید حسن تهرانی مقدم

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
باغ شهر ++

به نام خداوند عاشقان.....

مولا شنیدم لاله هارا دوست داری

آئینه های آشنا را دوست داری

با یاد قرآنی که بر نی خوانده میشد

صوت مناجات و دعا را دوست داری

مولا شنیدم نی حکایت کرد از تو

میگفت: دلهای رها را دوست داری

میگفت: هر چند از جدایی می گریزی

اما تو سر های جدا را دوست داری

مولا شنیدم در مقام آسمان ها

تنها زمین کربلا را دوست داری

از اهل بیتت از دلت پیداست بسیار

آتش گرفتن در راه خدا را دوس داری

مولا اگر چه این لیاقت را نداریم

اما بگو: آیا تو مارا دوست داری؟؟!!

تقدیم به امام زمان 

به امید ظهورش صلوات

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
باغ شهر ++

فطرس

سلام دیروز شاهد بودیم که پهباد "فطرس" رونمایی شد.

من امروز وجه تسمیه فطرس رو براتون نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد(شاید هم اکثرتون میدونین).

محمدبن سنان میگوید:فطرس نام فرشته ای است که خداوند بر او غضب کرد وجبرئیل این فرشته را نزد پیامبر "ص" آورد تا اورا شفاعت کند(چون که خدا بال های اورا در هم کوبیده واورا در جزیره ای افکنده بود.)

وقتی جبرئیل اورا نزد پیامبر آورد ، پیامبر به فطرس فرمود:"بال و پر خود را به گهواره حسین"ع" بمال"

او نیز چنین کرد.در همین حال خداوند بال وپر اورا سالم کرد واو هم به همراه فرشگان به جایگاهش بازگشت.

واقعه کربلا پیش آمد وامام حسین در کربلا شهید شد.فطرس ملک از واقعه کربلا اطلاع پیدا کرد وگفت"الهی ! کاش من خبردار میشدم وبا دوستانم خود می آمدم وبا دشمنانش میجنگیدم؛ ندا آمد که با70 هزار فرشته که تابع تو هستند بروید وبر سرقبر مطهر امام حسین آماده شوید ودر سوگ ومصیبت آن حضرت گریه کنید

سپس فطرس ملک با دوستانش در کربلا فرود آمدند وبه آنچهخدا گفته بود عمل کردندوبه همین خاطر به امام حسین صاحب فطرس میگویند.

بحار الانوار جلد 50

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
باغ شهر ++

شیمی رو خراب کردم...

سلام
امروز یکشنبه اس . تو پست قبلی گفتم که من امروز امتحان شیمی داشتم. خراب کردم خراب خراب.....
دیروز فیزیوتراپی تا10 طول کشید بعد وقتی اومدم خونه دیگه دیر قت بود وفقط تونستم زبان رو بنویسم ودیگه از شیمی چیزی نخوندم. خدایا این دردو رنجای من کی میخواد تموم شه خدا.
فقط صب یه چند صفحه از فصل 2 رو خوندم. ولی از شانس من از اونجا اصلا نداده بود.
ازهمه بدتر این بود که وقتی کاملا این موضوع رو به معلم شیمی گفتم گفت که تو که داشتی خوب مینوشتی؟؟
گفتم مگه من گفتم نمیتونم من دارم میگم فیزیوتراپی داشتم نتونستم بخونم.
نمیدوننم آخرش چی میشه ولی به خدا دارم اذیت میشم.این ورزش های جدید رو هم که برام گفتن داره حسابی حرصمو در میاره دیگه نمیتونم .
دارم میرم برا مدیرم کامنت بزارم که یکم به معلما بگه رعایتم کنه ولی دقیق تصمیم نگرفتم بهش چی بگم
بعدمیرم یکم استراحت کنم.
خدایا تو رو به جان مهدیت سلامتی کسی رو ازش نگیر .
هیچ کسی مثله من بی کس نکن .خدایا .....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

آقا ما

آقا ما پراید، شما پرادو


آقا ما باد بزن دستی، شما کولر گازی نانو


آقا ما امشب، شما هزار و یک شب!


آقا ما پت ومت، شما آیکیو سان


آقا ما بخیه، شما چفیه


آقا ما شب تار، شما صبح امید!


آقا ما ورزش از نگاه دو، شما برنامه نود!


آقا ما فـــ، شما فرحزاد !


آقا ما بتمرگ، شما بفرما!


آقا ما هی آره، شما هی نه ...


آقا ما شورش قبیله‌ای، شما گفتگوی تمدن‌ها


آقا ما لکنت زبون، شما سخنگوی دولت !


آقا ما پوچ، شما گل !


آقا ما بنال بینیم با ...، شما خواهش می‌کنم بفرمایید


آقا ما چی کوفت می‌کنی ...، شما چی میل داری عزیزم؟!


آقا ما فلافل شما، مدیر عامل پخش فراورده‌های گوشتی


آقا ما مخـمون تاب داره، شما حیـاط ویلاتون!


آقا ما افتاده، شما پاس کرده


آقا ما کولر آبی، شما کولر گازی ال جی


آقا ما برف، شما بهمن


آقا ما چاکریم، شما نایس تو میت یو


آقا ما کوله پشتی، شما کوله باری از تجربه


آقا ما "صرفا جهت اطلاع و فاقد هرگونه ارزش"، شما "کپی برابر اصل- ثبت با سند برابر است"


آقا ما بله قربان- بله قربان ...، شما سلطان


آقا ما علوم اول راهنمایی، شما فیزیک انتگرال


آقا ما تقویم جیبی، شما موسسه ژئو فیزیک!


آقا ما سه کله پوک، شما سه تفنگدار


آقا ما کته، شما بیف استروگانف


آقا ما جرز لای دیوار، شما پتروس فداکار


آقا ما فلافل، شما هات رویال برگر با پنیر و قارچ


آقا ما بن کارگری، شما بن تخفیف دیزنی لند


آقا ما سوختگی درجه ۳، شما برنزه شکلاتی


آقا ما آب حوض، شما شیر موز


آقا ما عشق و عاشقى، شما عقل و منطق ...


آقا ما بتمرگ، شما بفرما!


آقا ما یه نقطه توی فضا، شما مبدا مختصات


شما ماهیچه، ما اشکنه


آقا ما پنج کیلومتر تا بهشت، شما ۲۴


آقا ما سیمبیان، شما آندروید


آقا ما nokia 1100، شما vertu


آقا ما آپارات، شما یوتیوب


آقا ما کلوب، شما فیسبوک


آقا ما جرقه، شما بیگ بنگ


آقا ما سحابی، شما کهکشان


آقا ما آهن‌ربا، شما سیاهچاله


آقا ما متر، شما سال نوری


آقا ما سفیر امید، شما اتلانتیس


آقا ما منجم آماتور، شما اختر فیزیک‌دان


آقا ما تلویزیون کمدی، شما سه بعدی


آقا ما مارمولک، شما تمساح


آقا ما cd، شما بلو ری


آقا ما چوق لباسی، شما توتال کر


آقا ما چرتکه، شما الجبرا


آقا ما x=2، شما E=mc2


آقا ما می‌ریم اغذیه، شما برین پدیده


آقا ما مستشار ، شما جهانگیرشاه دولو


آقا واسه شما میگن علف باید به دهن بزی شیرین بیاد

اما واسه ما میگن این الاغ هر یونجه‌ای که جلوش باشه میخوره!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

یه بغزی تو گلوم هست.....

سلام

امروزی که دارم این مطلبو مینویسم جمعه هستش.

الان داشتم تستای شیمی رو بررسی میکردم که گفتم یه سری به اینجا بزنم وبغز دلم رو اینجا بگم.

راستش رو بخواین من علی رغم میل خودم تا یه چند هفته پیش به خاطر دستم هیچ چیزی رو نمینوشتم . یالااقل کمتر خودکار دستم میگرفتم؛ چون اینکار باعث میشد به بغیه های دستم فشار بیاد ودکترم به هم توصیه کرده بود که به دستم فشار نیارم و گفته بود اگه به حرفش گوش ندم هر صدمه ای که به دستم وارد بشه تقصیر خودم خواهد بود ودیگه دکتر هیچ ساپورت وتضمینی برام قایل نمیشه.

خلاصه من مجبور بودم تو کلاس ننویسم و....

تا اینکه یه چن روز از مهر گذشت و معلم دین وزندگی مون گفت که هفته بعد امتحان میگیرم.

شد هفته بعد وروز منم به خدا توکل کردم  وشروع کردم به نوشتن برگه امتحان.

معلم بهم گفت که میتونی بنویسی یا نه؟! ؛ منم یه اخلاق چرتی که دارم اینه که تو اونجور موارد کم نمیارم یعنی اصلا دوس ندارم  از کسی نمره گدایی کنم نمیدونم از غرور زیاده یا خجالتی بودن ؛ در جواب معلم گفتم که آره آقا سعی میکنم که بنویسم . خلاصه با اینکه 13 گرفتم ولی به روی خودم نیاوردم که دستم درد میگیره واسه اون نمیتونم بنویسم. از اینم بگذرم که شب ار درد نتونستم بخوابم و وقتی دکتر بهم زنگ زد که حالمو بپرسه که منم گفتم که اینجوری شده اونم از عصبانیت یه چیزایی به خودمو ومعلمم گفت که در شاُن نوشتن نیستن.blush

خلاصه اون روز گذشت و درست یه هفته بعدش اکثر معلما گفتن که این هفته امتحان  میگیرن.

باز غمو غصم شروع شد؛که خدای من چطوری بنویسم.به خودم گفتم که مرگ یه بار وشیونم یه بار .

شنبه صب معلم فیزیکم اومد  برگه هارو داد وشروع کردیم به نوشتن. دیدم این داره هی منو نیگا میکنه منم اصلا به روی  خودم نیاوردم وگذاشتم که کاملا منو نیگا کنه ومنم یکم نوشتنمو شدید تر کردم تا نگه بهانه میگیرم ؛ با اینکه دستم داش میترکید ولی دیدم که این باز نیگا میکنه.گفتم خدایا چیکار کنم این چششو ازم بر نمیداره الانم دستم خسته وکرخ میشه.؛ به هر زحمتی بود ادامه دادم ویه لحظه به بهانه گرفتن خطکش از نوشتن دست کشیدم که یکم دستم آروم شد.

دیگه دستم اجازه نمیداد بنویسم واونم کمتر بهم نیگا میکرد فک کنم خیالش راحت شده بود که من میتونم بنویسم.؛بیچاره فک میکرد که من بهانه میگرفتم که تو کلاس نمی نویسم.

خلاصه زنگ دوم شد معلم گسسته اومد امتحان بگیره اونم اصلا توجهی به دستم نکرد ومنم شروع به نوشتن کردم ،فشاری که زنگ اول به دستم وارد شده بود و فشاری که حالا داشت به دستم میومد دیگه امونم رو بریده بود که دیدم گفت وقت تمومه. منم فقط یه سوال ونصفشو نوشته بودم. اونم گذشت زنگ بعدی معلم زبان به اصرار بچه ها دیگه امتحان نگرفت.

فرداش زنگ اول معلم هندسه که همون معلم گسسته هم بود ازمون امتحان گرفت منم که دیدم این دیروز چیزی نگفت گفتم  امروزم نمیگه . خلاصه یه 3تا سوال نوشتم دیدم باز لعنتی درد دستم شروع شد.گفتم خدایا چیکار کنم  که معلم دستشو رو شونم گذاشت وگفت مگه میتونی بنویسی ؟ بهش گفتم  مگه چاره دیگه ای دارم نباید که برگرو سفید تحویل بدم! اونم گفتم که من دیروز یادم رفت که بهت بگم ننویسی ؛ من شرایطه دستتو میدونم  چرا زحمت های چند ماهتو داری به هدر میدی؟ گفتم آخه! که دیدم برگرو از زیر دستم کشید بیرون وگفت بسه دیگه ننویس .

کم کم داش برگه های بقیه رو جمع میکرد که یه لبخندی بهم زد. تهدلم قرص شد ودلم از تپش افتاد.

اون روز گذشت و فرداش ادبیات امتحان گرفت؛ داشتم استرس نوشتنه برگه رو میگرفتم که دیدم گفت امتحان تستیه. خدارو به خاطر لطفش تشکر کردم و برا معلم هم دعا ..اون هفته  بد تموم شد . وخیالم از درد و رنج هم تموم شد.

گفتم  هفته بعد دیگه راحتم  ولی اینطور نشد و شیمی وزبان گفتن امتحان میگیرن. خدارو شکر دوتاشونم تستی گرفتن. وتو  شیمی 41 وتو زبان 59 زدم .

نوبت که به نمره های سه تا امتحان قبلی رسید دیدم  وای چه نمره هایی گرفتم باورم نمیشد ولی دیگه این خارج از اراده من بود.

تو فیزیک5 شدم تو گسسته7 وتو هندسه 14 .

اومدم به دبیر فیزیک گفتم  که چه طوری شده که من این نمره هارو گرفتم ؛اونم به سبب دیده هاش به من گفت " ولی تو که خوب مینوشتی ؟ " منم یکم براش توضیح دادم ،دیدم قانع نمیشه. گفتم آقای قناعت دوست من تا حالا به خاطر نمره از معلمی خواهش نکردم وخدارو شکر تو این زمینه اکثرا رو پای خودم بودم وخواهم بود .اونم گفت که من منظوری ندارم وتو اگه امتحانه ترمو خوب بدی منم اصلا اینو به حساب نمیارم .؛ گفتم باشه ولی بابا یا داداشم میاد باهاتون بیشتر حرف میزنه اول گفت لازم نیست ولی گفت اگه بیاد اشکالی نداره.!!

معلم ریاضیاتم (هندسه-دیفرانسیل-گسسته) آقای حکیمی مردونگی رو برام تموم کرد ونمره هامو یکم زیادتر کرد.

چن روز و چن هفته گذشت  تا امروز جمعه.داشتم تست شیمی میزدم.

یه لحظه امتحان شیمی یکشنبه هفته آینده به ذهنم رسید .بغز گرفتتم فردا شنبه تا 9 یا 10 شب باید برم فیزیوتراپی ونمیتونم خیلی خوب به شیمی نیگا کنم.

دستم بهتر تر شده ولی باز نوشتن مداوم اذیتم میکنه.

حالا هم سعی میکنم دو دستی تایپ کنم چون چند ماهی هست که دست راستم رو برا تایپ استفاده نکردم.

نمیدونم ولی اینجا یه حسی دارم مثله یه دفتره خاطراته واسم. وقتی اینجا مینویسم  دلم باز میشه مثه امروز که بغزمو اینجا از بین بردم.

ولی بازبه خدا توکل میکنم که نزاره جلو معلم شیمی هم شرمنده شم.

ولی تقصیر خودم هم هست کاش اون روز به معلم میگفتم که فیزیوتراپی دارم اونم مینداخت امتحانو دوشنبه.

حالام دارم بقیه تست هارو دانلود کنم که بعد بخونم.

 

 

این پست اگه تو امتحان نمره کم بگیرم ادامه پیدا میکنه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

بار خدایا..

بار خدایا مرا عاشفق کنو

عاشق نگهدار که میدانم

عاشق ماندن هزار بار سخت تر از عاشق شدن است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

معجزاتی که پس از کشته شدن امام حسین (ع) اتفاق افتاد.

امروز عاشوراست . امروز حسین (ع) رو کشتن وشهید کردنش.

من امروز یه پست جالب براتون آماده کردم امیدوارم بخونین.

بازم عذر میخوام که از (ع)و ... استفاده نکردم.

 

معجزات پس از کشته شدن حسین

1. وقتی حسین کشته شد، روز مبدل به شب گردید و ستارگان در آسمان نمایان شدند.

2. آسمان خون بارید که آثاری بر سر و جامه مردم تا مناطق خراسان بر جا گذاشت.

3. از زیر سنگها در شام و مناطقی دیگر خون جاری شد. از دیوارها خون بیرون آمد.

4.شب قبل از قتل حسین، ام سلمه یا ابن‌عباس، محمد را به خواب دید که سر و ریشش خاکی است و در ظرفی کوچک خون می‌ریزد.

5. خاک کربلا که جبرئیل یا یکی دیگر از فرشتگان به محمد داده بودند و ام سلمه آن را نگه داشته بود، شب قبل از کشته شدن حسین مبدل به خون گردید. ام سلمه دانست که حادثه کربلا رخ داده و شیون سر داد و اولین کسی بود که این کار را کرد.

6. جنها گریستند و شعر سراییدند. زنان جن‌ نیز مویه و عزاداری به پا کردند که صدای آنان را    ام سلمه و دیگر زنان شنیدند. فرشتگان گریستند و سر حسین به دمشق برده شد. حتی حیوانات وحشی و ماهیان نیز گریستند.

 7.در شب قبل از نبرد کربلا، صدای شخصی می‌آمد که آیات هشدار دهنده می‌خواند اما خود شخص دیده نمی‌شد.

معجزات سر بریده حسین

1. وقتی که سر در حال برده شدن به کوفه بود، قلمی سحرآمیز آیاتی هشدارآمیز بر روی دیواری نوشت و همان آیات بر روی کلیسایی در رم که ۳۰۰ سال پیش از بعثت محمد ساخته شده بود، نوشته شد.

2. سر بریده بوی معطری می‌داد و راهبی که تحت تاثیر نور معجزه آسایی که از سر ساطع می‌شد، قرار گرفته بود، با مقداری پول سر را کرایه کرد و به خانه اش برد. در آن شب سر حسین سخن گفت و راهب پس از آن مسلمان گردید.

3.درهمی که راهب در ازای سر حسین به لشکریان پرداخته بود مبدل به سنگ گردید.

4. ماری به یکی از سوراخهای بینی سر بریده خزید و از دیگری درآمد.

5.سر بریده آیاتی از قرآن را خواند.

6.شبی که خولی به کوفه آمد، سر حسین را به خانه برد و آن را زیر ظرفی قرار داد. ستون نوری از آسمان به ظرف می‌تابید و پرندگانی سفید در اطراف ظرف پرواز می‌کردند.

((این احادیث جمع آوری خون کشتگان کربلا توسط محمد یا نگه داشتن یک مشت خاک کربلا توسط ام سلمه و........  به صورت احادیث با سندهای گوناگون بیان شده‌اند که برخی معتبر و برخی نامعتبرند.)) 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

کرامات امام حسین (ع) در هنگام تولد و کودکی

سلام امروز تاسوعاست.

من امروز میخوام درباره ویژگی های امام حسین در دوران کودکی و هنگان تولدش یه پست بزارم.امیدوارم خوشتون بیاد.

- برا راحتی در نوشتن ازگذاشتن (ع) و (ص) در آخر اسم ها صرف نظر کردم.-

1. حسین سه ماه قبل از موعد متولد شد و با این وجود زنده ماند.؛ نظیر این برای عیسی و یحیی بن زکریا نیز روی داده است.

2. محمد(ص) به مدت ۴۰ روز از وی نگهداری می‌کرد و انگشت خود را در زبان حسین قرار می‌داد و یا آب بزاق خود را در دهان حسین می‌گذاشت.

3. حدود ۱۰۰۰ فرشته از بهشت فرود آمدند تا در جشن تولد حسین به همراه محمد شادی کنند.

4. جبرئیل پیام تبریک و شادمانی خداوند را به محمد رساند و مشتی از خاک کربلا را به وی داد و جبرئیل کودک را در هنگامی که فاطمه خوابیده بود نوازش کرد.

5. جبرئیل به محمد خبر داد که امت وی حسین را می‌کشند و نسل امامت از وی خواهد بود.  

6. فرشته‌ای که از سوی خداوند رانده شده بود و بالهایش شکسته بود، از تولد حسین بهره برد. او گروهی از فرشتگان را دید که به منظور تبریک به محمد در حال گذر از آنجا هستند و از آنها خواست تا وی را به خود ببرند. وقتی این فرشته بال شکسته خود را به نوزاد مالید، بال شکسته اش ترمیم یافت و درست شد و با شفاعت محمد بخشیده شد و به جایگاهش در بهشت بازگشت. از آن به بعد این فرشته با نام مولی الحسین یاد می‌گشت و محاسبه گر زائرین حسین در کربلا است.

7.محمد، پسرش ابراهیم و نوه اش حسین را بر زانوان خود قرار می‌داد. جبرئیل به وی گفت که خداوند به هر دو اینها با هم عمر طولانی نخواهد داد و محمد باید جان یکی را با فدا کردن دیگری، نجات بخشد. محمد در حالی که اشک می‌ریخت و از آنجایی که نمی‌خواست علی و فاطمه در فراق فرزندشان گریه کنند، قبول کرد که ابراهیم را تسلیم خدا کند.

در صحت مورد هفتم کمی باید شک کرد ولی بقیه موارد درست هستند.

این تصویر هم در قرن 19 میلادی کشیده شده که علی را در کنار حسن وحسین نشان میدهد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

کربلایی شیم.........

کاش بودیم آن زمان کاری کنیم 

از تو وطفلان تو یاری کنیم

کاش ما هم کربلایی میشدیم

در رکاب تو فدایی میشدیم

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

امتحان شفاهی فیزیک در دانشگاه

استاد سخت‌گیر فیزیک، اولین دانشجو را برای پرسش فرا می‌خواند و پرسش خود را مطرح می‌کند: شما در قطاری نشسته‌اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت می‌کند و ناگهان شما گرما زده می‌شوید، حالا چکار می‌کنید؟

دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد: من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد.

اکنون پروفسور می‌تواند سئوال اصلی را بدین‌ترتیب مطرح کند: حال که شما پنجره‌ی کوپه را باز کرده‌اید، در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل می‌شود. لازم است محاسبات زیر را انجام دهید:
· محاسبه‌ی مقا ومت جدید هوا در مقابل قطار
· تغییر اصطکاک بین چرخ‌ها و ریل
· آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم می‌شود و اگر آری، به چه اندازه؟

حسب المعمول دهان دانشجو باز می‌ماند و از این که قادر به حل این مسئله نیست، سرافکنده جلسه امتحان را ترک می‌کند.

همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم می‌آید که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود می‌شوند.

پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا می‌خواند و طبق معمول همان پرسش را می‌پرسد: شما در قطاری نشسته‌اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت می‌کند و ناگهان شما گرمازده می‌شوید، حالا چکار می‌کنید؟

این دانشجوی خبره می‌گوید: من کتم را در می‌آورم.

پروفسور اضافه می‌کند: هوا بیش از اینها گرم است.

دانشجو: خوب ژاکتم را هم در می‌آورم.

پروفسور: هوای کوپه مثل حمام سونا داغ است.

دانشجو: اصلا ًلخت مادرزاد می‌شم.

پروفسور گوشزد می‌کند: دو آفریقائی نکره و نانجیب در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت بشوید.

دانشجو به آرامی می‌گوید: می‌دانید پروفسور، این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت می‌کنم واگر قطار مملو از آفریقائی‌های شهوتران باشد، من آن پنجره‌ی لامصب را باز نمی‌کنم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
باغ شهر ++

الان شب جمعه است....

سلام

الان که دارم این پست رو برا خودم و شما میزارم چند دقیقه هستش که از غروب خورشید گذشته.

 

من منتظرم .

منتظر اون مردی هستم که سالها از چشم های ما دور شده و  دور از چشمان ما زندگی میکنه.

منتظر اون مردی که با اومدنش دنیای ما دیگه مثله الان نمیمونه.

منتظر مردی هستم که با اومدنش همه چی تغییر میکنه مردم باهم مهربون تر میشن ؛ دنیای یه جای بهتری برا زندگی میشه.

با اینکه میدونم هیچ وقت براش منتظر خوبی نبودم ولی با این وجود ازش میخوام که زودتر بیاد .

 

تو این ماه عزیز ، از اون عزیز میخوام که زوتر خودشو به ما نشون بده ولی باز میگم من حتی لایق انتظارشم نیستم .

تو این مدت من تو حقش خیلی خیانت کردم. با اینکه خیانت های من بعد اجتماعی زیادی نداش ولی رو خودم بیشتر تاثیر  گذاشت. .

بقیه شو دیگه نمیگم چون میدونم اون خودش بهتر از من این چیزا رو میدونه.

 

یه شعری از استاد "آتش" به دستم رسیده که گفتم براتون بزارم .

خیلی دلم میخواد این شعر رو آقام وشما بپسندین.

 

    منتظران رابه لب آمد نـــــــــفس              منجی عالم که تویی دادرس

    طفل دل از زندگی اش سیر شد              مرحمتی آمدنت دیر شــــــــد

    این همه در آتش غم سوخــــتن              سوختن و شعلــه بر افروختن

    از شرر درد نهان ســــوز ماست               گوشه چشمی ز تو مارا رواست

    منجی عالم که تویـــی دادرس               غرق بلائیم به فریـــــــــــاد رس

    باز شود تا گره از کـــــــــــــار ما              میشود این زمزمه تکــــــــرار ما

                                     ""گرخبراز آمدنـــــت داشتم

                                     دل به سر راه تو میکاشتم""

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

دل پشت حصار حرمت..........

 

تقدیم به "اباعبدالله الحسین(ع)"

 

دل پشت حصار حرمت خسته ترین است

در سایه دیوار تو بنشسته ترین است

بگشا گره از بال فروبسته پرواز

کاین خیل کبوتر به تو دلبسته ترین است

سازی ست شکسته دل آیینه تباران

بنواخته ای آنچه که نشکسته ترین است

زنجیر غلامان تو،تا نوحه گری کرد

چشمان به خون تر شده سر دسته ترین است

عمری ست که در دیده ما شور فرات است

تا دیده به تاریخ تو پیوسته ترین است

پیشانی عشاق تو را ، مهر تو مهر است

این نقش جبینی است که برجسته ترین است

نذرت چه کنم به غیر نفس های بریده

تا هست در اندوه تو بگسسته ترین است 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

محرم

امروز اوله محرم هستش.

تو این ماه بدون هیچ دلیل قانع کننده ای امام سوم شیعیان رو کشتن.

به همه عاشقان حسین(ع) این ماه رو تسلیت میگم وامیدوارم برل منم دعا کنین.

السلام علیک یا ابی عبدالله

السلام علیک یا ابو فاضل

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

چنتا نکته درباره کشور فرانسه.

سلام

امروز میخوام درباره  کشوری که صاحب این پرچمه واستون حرف بزنم . ازکساییکه این مطلبو میخونن میخوام نظر بدن.لطفا.

 

 

 

 

1-یه کشوری تو شمال غرب اروپا هستش در نتیجه یکی از کشورهای غربیه.

2- جمعیتش 65 میلیون هستش وواحد پولیش ییورو هستش.

3-از بنیان گذاران اتحادیه اروپا و سازمان ملل هستش.

4-ازاعضای دائم شورای امنیت ودرنتیجه دارای حق وتو وهمچنین سلاح هسته ای هستش.

5-یه کشوره سکولار و28 درصد مردمش بی دین وایمونن.

6-این کشور درگذشته وهم حالاهم یکی از کشورای استعمارگر هستش. ودر زمانی یکی از بزرگترین امپراطوری های استعماری رو صاحب بوده. وهستش.

7-شعار ملیش "برابری- آزادی-برادری" وزبان رسمیشم همون فرانسویه.

8-این کشور حکومتش یکم شاید متفاوت باشه. رئیس جمهورش توسط مردم انتخاب میشن ونخست وزیرم زیر نظر رئیس جمهوره.

بعدش اینا میگن ما دوتا مجلس داریم ولی در حقیقت سه تا هستش.

یکی مجلس ملی هستش ودومی مجلس سنا که اگه حرف این دوتا مجلس باهم نخونه واختلاف داشته باشن یه شورایی که شورای ملی هستش حرف آخر رو میزنه. درنتیجه اینا سه تا مجلس دارن. که یکیش موقته.

اعضای مجلس ملی رو مردم انتخاب میکنن ولی اعضای سنارو  نمایندگان مجلس ملی و شورای ایالات ووشورای شهرها انتخاب میکنن.

9-فرانسه یک سوم وسعت ایرانو داره. وبه22 ناحیه تقسیم میشه. و96 شهرستان داره وهر ناحیه به بخش هاییی که کانتون میگن تقسیم میشه که خودشون شواری شهر وشهردار های مستقلی دارن.

10- در فرانسه 136 نوع درخت وجود دارد که وجود چنین تنوعی خیلی استثناعی هستش تو اروپا.

11-از جمله مهم‌ترین صنایع کشور می‌توان به صنایع فلزکاری، ماشین‌آلات، شیمیایی، وسائط نقلیه، مواد خوراکی و مشروبات، منسوجات و البسه، هواپیماسازی، کشتی‌سازی، پتروشیمی، الکتریکی، اتمی و نظامی اشاره نمود. گندم، جو، سیب‌زمینی، چغندرقند، سیب، ذرت، برنج، انگور، ماهی، گاو و خوک نیز مهم‌ترین محصولات کشاورزی و دامپروری کشور را تشکیل می‌دهند.

12- این کشور 50 میلیون بشکه ذخایر نفت داره. واورانیوم اون هم زیاده علاوه بر وانگاز طبیعی هم داره.

13-روز ملی فرانسه چهاردهم ژوئیه‌است. حاکمیت و اکثریت با مسیحیت کاتولیک است، ولی پروتستان‌ها، یهودی‌ها و مسلمانان نیز در این کشور زندگی می‌کنند.

14-ایر باس یکی از شرکت ها یی هستش که در فرانسه هستش.

15- این کشور مکان هایی زیاد برا رفتن و گشتن داره که میتوان اینارو نام برد:

برج ایفل «با حدود ۵/۶ میلیون نفر بازدید کننده در سال»
دیسنی لند پاریس «با حدود ۵/۱۲ میلیون نفر بازدید کننده در سال»
بلوارشانزه‌لیزه
موزه لوور «با حدود ۵/۶ میلیون نفر یازدید کننده در سال»
موزه اورسی «با حدود ۶ میلیون نفر بازدید کننده در سال»
کلیسای نوترودام «با حدود ۱۲ میلیون نفر بازدید کننده در سال»
کاخ ورسای
معبد پانتئون
قصر سلطنتی
کلیسای سکره کر
کاخ تویلری
کاخ پلنتس
کاخ لوکزامبورگ
مرکز ژرژ پمپیدو
قبرستان پرلاشز
طاق نصرت تریومفه
عمارت دیفنس
عمارت اینولید
میدان کونکورد
بیبلیوتک ناسیونال یا کتابخانه ملی فرانسه
خیابان ریولی
دانشگاه سوربن
کاخ انستیتو یا عمارت فرهنگستان فرانسه
اپرا گارنیر
مادلین
قلعه وینسنز
کاخ کونسنژری
قطار سریع‌السیر TGV
کاخ ووژن
کاخ شایلوت
عمارت گرند پله یا گراند پالاس
برج مون‌پارناس
میدان وندوم
ایکل میلیتیر یا عمارت مدرسه عالی علوم نظامی
تئاتر لاویل
پل الکساندر سوم
پاریس پلج
خیابان کاردینال دو بویس
ورزشگاه استاد دو فرانس
مجلس ملی یا کاخ بوربون
هتل دویل یا سالن شهر
هتل ریتز
رستوران آلزاس
رستوران ماکزیم
هتل اینولید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

دوتا کوچولو

سلام 

امروز  دوتا عکس از دوتا کوچولوی ناز دستم رسیده که گفتم اینارو براتون بزارم.

اینا دوتا دخترن . اسم یکیشون زهرا واون یکی کوثر هستش. اگه اشتباه نکنم فوقش یه ماهشونه.

پدرشون دوست بنده اس.واسمش ایرج هستش.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++

داماد بیل گیس

پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است

پدر به نزد بیل گیتس می رود
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است
پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
و معامله به این ترتیب انجام می شود
نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
باغ شهر ++