سلام دوستان عزیز
به کانال تلگرام ما هم سر بزنید...
مطمئنم پشیمون نمیشید...
کانال شعر ، تفریح و همه نوع پستی که شما دلتون بخواد....
سلام دوستان عزیز
به کانال تلگرام ما هم سر بزنید...
مطمئنم پشیمون نمیشید...
کانال شعر ، تفریح و همه نوع پستی که شما دلتون بخواد....
سلام
گفتم منم یه مطلب نیمه سیاسی تو وبلاگمون بزاریم بد نیست...
سامسونگ برای همه ورزشکاران شرکت کننده در المپیک زمستانی پیونگ چانگ تعدادی گوشی به عنوان هدیه داده ولی برا ایران وکره شمالی نه..
ازاون طرفم وقتی پرسیدن چرا گفته چون این دوتا کشور تحریمن..
بعد اگه تحریم هستیم حالا چطور کانتینر کانتینر کالای کره ای وارد ایران میشه خدا میدونه...
حالا هم جالبیش اینجاس ال جی اومده یه موبایل و یه تلویزیون به ورزشکارای ایران جایزه داده که اینم جای تعجب داره والبته موضوع تحریم هم که هست .....
مقامای کشورمون هم سامسونگ رو تهدید کرده که اگه عذرخواهی نکنه حتمن تحریم میشه.....
گاهى یک چاى داغ بریز
داخل زیباترین فنجان خانه
یک دانه شیرینى هم بگذار کنارش
همراه یک آهنگ دلنشین و به خودت بگو ؛
بفرمایید
چایتان سرد نشود
به خودت ؛ باورت و زندگى ات
عشق بورز، سن و سالت مشکل عشق نیست. زمان نمیتواند بلور اصل را کدر کند .مگر آنکه تو پیوسته ؛ برق انداختن
آن را از یاد برده باشى
براى خودت دعا کن که آرام باشى
صبور باشى ؛مهم نیست که آخرین زلزله زندگى ات چند ریشتر بود
مهم این است که دوباره از نو بسازى
زندگى ات و باورت را
و عشق را . . .!!
روزی به دخترم خواهم گفت:
اگر خواستی ازدواج کنی
با مردی ازدواج کن
که به جای ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ
ﮐﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺟﻤﻊ می ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ می گویند،
ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻤﻊ می ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﻧﯿﮑﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺭﮊﯾﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻭ ﺟُﮏ ﻫﺎ و ... صحبت می کنند؛
تو را ﺑﻪ؛
دوچرخه ﺳﻮﺍﺭﯼ،
کوهنوردی،
ﺗﺌﺎﺗﺮ،
ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺭﻓﺘﻦ،
ﻓﯿﻠﻢ ﺩﯾﺪﻥ،
ﺷﻌﺮ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ،
کافه ﺭﻓﺘﻦ ﻭ
ﺷﺐ ﮔﺮﺩﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﻫﻮا،
سفرهای ﺑﯽ ﻫﻮﺍ،
ﺑﺎ:
ﮐﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﯽ ﻭ
ﻋﮑﺎﺳﯽ ﻭ
ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭ
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾﯽ ...
ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ زند.
ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ " با تو بودن " ایمان ﺩاشته باشد
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ
ﻭ ﻫﺮ ﭘﺸﻪ ﯼ ﻧَﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ و ﺑﺮت ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮔﯿﺮ ندهد.
ﻭ ﺑﻪ تو ﺍﺣﺴﺎﺱ
" ﺭﻓﯿﻖ " ﺑﻮﺩﻥ بدهد ﻭ
ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ " ﺯﻥ " ﺑﻮﺩﻥ !!! طوﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ
ﺑﻪ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ تان ﺣﺴﻮﺩﯼ ﺷﺎﻥ ﺷود ... ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﯾﺪ زمان مناسبی رسیده،
که تن به ازدواج بدهی!
وگرنه هیچ گاه به ذهن زیبایت خطور نکند
که آرامش را در میان دستهایی خواهی یافت
که تو را فقط زن می داند و زن!!!
روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در ان سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی انان استفاده کرده و بر انان نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به ان روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد وگرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت,معلم با مردم روستا از فریب کاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد.بعد از کلی مشاجره بین معلم وشیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم ومرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد امده بودند تا ببینند اخر کار,چه می شود. شیاد به معلم گفت:بنویس" مار"
معلم نوشت:"مار"
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید و به مردم گفت:شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.
هر احمقی می تواند قانونی وضع کند که احمقان دیگر به ان اهمیت دهند.
حکایتی از بزرگان نقل می کنند که بسیار شنیدنی است . حکایت این است :مردی بود بسیار متمکن و پولدار ، روزی به تعدادی کارگر برای انجام کارهای باغش نیاز داشت . بنابراین ، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند . پیشکار رفت و همه ی کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آن ها در باغ به کار مشغول شدند . کارگرانی که صبح زود در میدان نبودند ، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند . همچنین تعدادی دیگر ، به جمع کارگران اضافه می شدند . حتی بعضی غروب بود که رسیدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نیز پذیرفت . شبانگاه هنگامی که خورشید فرو نشسته بود ، او همه ی کارگران را گرد آورد و به همه ی آنها دستمزدی یکسان داد . همانگونه که انتظار می رفت ، انانی که از صبح به کار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتند : « این بی انصافی است ؛ چه می کنید آقا ؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند . بعضی دیگر هم که همین چند دقیقه ی پیش به ما ملحق شدند . آن ها که اصلا کاری نکرده اند ! . »مرد ثروتمند خندید و گفت : « به دیگران کاری نداشته باشید ، ایا انچه که به خود شما داده ام کم بوده است ؟ » کارگران یکصدا گفتند : « نه ؛ آنچه که شما به ما پرداخته اید ، حتی بیش از دستمزد معمولی ما نیز بوده است ؛ با وجود این ، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیده اند و کاری نکرده اند ، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم . » مرد دارا گفت : « من به آنها داده ام زیرا بسیار دارم .... . من اگر چند برابر این نیز بپردازم ، چیزی از دارایی من کم نمی شو د . من از استغنای خویش می بخشم . شما نگران این موضوع نباشید . شما بیش از انتظارتان مزد گرفته اید ، پس مقایسه نکنید . من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم ، بلکه می بخشم زیرا برای بخشیدن ، بسیار دارم. من از سر بی نیازی است که می بخشم . »
تحلیل معنوی :
بعضی برای رسیدن به خدا سخت می کوشند . بعضی ها درست در هنگام غروب از راه می رسند . بعضی دیگر هم وقتی کار تمام شده است پیدایشان می شود . خداوند نیز به استحقاق بنده نمی نگرد ، بلکه دارایی خویش را برای بخشش می نگرد . او به غنای خود نگاه می کند ، نه به کار ما .
ماشین می ایستد. سوار می شوم و می نشینم. تا رسیدن به دانشکده دست کم 20 دقیقه در راهم. فرصتی است که چشمانم را ببندم و فارغ از قال و مقال خیابان به گوش و چشمم استراحتی بدهم.
اما ... انگار اشتباه کرده ام زهی خیال باطل. باندهای CD چنجر این پراید کوچک چنان بر سرم می کوبد که فکر می کنم وسط میدان جنگ ایستاده ام. بیچاره را چه چاره؟ خودم را جمع می کنم و تلاش می کنم نشنوم اما با صدای گوشخراش پسرک خواننده که ناصاف و ناهنجار شروع به ناسزا گفتن می کند، برق از سه فازم می پرد:
برو گمشو، دیگه نمی خوام ببینمت ... چشمهایم گرد می شود.
حتما اشتباه شنیده ام. صاف می نشینم با دقت گوش می دهم. پسرک ادامه می دهد: بی وفای لعنتی، هر روز با یکی که هستی ... دیگر خواب و خیال چرت زدن در ماشین از سرم پریده است. واقعا درست می شنوم. این خواننده محترم که البته CD و نوارش به مرحمت محدودیت ها و ممنوعیت ها، زیر زمینی تکثیر شده است و دست به دست می شود، مشغول فحاشی و دشنام گویی به یک "دختر جوان" است. یک معشوقه که ظاهرا بی وفایی کرده و حالا مستحق این همه لعن و نفرین است. فکر می کنم شاید همین یکی باشد و تمام شود. اما تمامی ندارد. صدای دیگری می خواند:
بس که خودخواهی، پر رنگ و ریایی، آتیش زدی به جون من، و بعدی:
بی خیال اون که رفته، بی خیالش، مگه تو چند سال جوونی، و بعدی:
گول نگات رو خوردم تو که فریبه حرفات
و انگار فقط من نیستم که با تعجب این اشعار پر از بدبینی، خیانت، کینه، بی وفایی، دورویی و البته کلاهبرداری! را می شنوم. دو نفر از آقایان مسافر هم که انگار حرف دلشان را از زبان خوانندگان محترم بی نام و نشان شنیده اند داغ دلشان تازه می شود . اولی می گوید: راست می گه آقا، -رو به من- خانم دور از جون شما، شما که ایشالا متاهلید؟! ولی این دخترا خیلی بد شدن. نگا کنید تورو خدا سر و وضعشون رو ببینید. طبقه ی بالای آپارتمان ما دو تا دختر با مادرشون زندگی می کنن. خانم هر روز یکی می رسوندشون. یه روز یه پراید. یه روز یه پرادو! یه روز زانتیا! و دومی هم شادمان از این جنگ تخریبی علیه زن ها ادامه می دهد: اقا همشون دنبال شوهرن. این نشد، یکی دیگه. اون نشد بازم یکی دیگه. اصلا به هیچ کدومشون نمیشه اعتماد کرد، معلوم نیست قبل از ازدواج با چند نفر گشتن و ....
دارم منفجر می شوم. دلم میخواد یقه ی اقایان را بگیرم و کله هایشان را به هم بکوبم. هیچ کس نیست بگوید اگر خانمها هم مجوز خوانندگی داشتند، آن وقت چه گلایه ها که از بی وفایی آقایان نمی کردند و چه پته ها! که روی آب ریخته نمیشد. دلم نمی خواهد بگویم: دخترها هفت خط شده اند، آقایان پاکدامن و نجیب و سر به راه چرا گول می خورند و مدل دوست دخترشان را مثل مدل گوشی های موبایل، راه به راه عوض می کنند. اما انگار خدا به دادم می رسد. ماشین می ایستد و خانمی چادری سوار می شود و هنوز چند جمله از مکالمه ی آقایان عقل کل را نشنیده، با صدای بلند شروع به مخالفت می کند.
- آقا چی می گین؟ شما از بدبختی ها و گرفتاریهای مردم چه خبر دارید؟ همه ظاهر قضیه رو می بینن و تند تند حکم صادر می کنن. من معاون یه دبیرستانم. بیایید پای درد دل من بنشینید، خون گریه می کنید.
دخترهای مثل دسته ی گل داریم که گرفتار هزار و یک جور کار غیر اخلاقی شدن فقط به خاطر این که خانواده نمی تونه، تامینشون کنه. یه دختر سال سومی داشتیم که می گفت من برای خرید لوازم التحریر مدرسه با یه فروشنده، دوست شدم و هزار تا بلا سرم اومد. یکی دیگه بود گفت ما پنج تا بچه ایم. پدرم معتاده و بی کار. من پول خرید یه روسری یا شال رو هم ندارم. از سر اجبار هر از گاهی با یکی دوست می شم، یکی برام روسری می خره، یکی مانتو می خره. یکی کیف می خره.
شما از دل دخترای مردم بی خبرید. اصلا اون آقای 60 ساله ایی که با یه دختر 18 ساله دوست می شه و براش عطر و ادوکلن و لباس می خره، غلط می کنه! دخترا بی اخلاق شدن، اخلاق و تعهد و نجابت آقایون کجا رفته؟ اونا چرا سوء استفاده می کنن .کی گفته دختر بیچاره ای که هیچ دستاویز و پناهی برای تامین نیازهاش نداره و به جایی چنگ می زنه ناسالم و ........! ولی آقا پسرها و آقایان متاهل و حتی پیر و پاتالی که زن و بچه و زندگی دارن ولی باز هم دنبال دخترای فسقلی فسقلی راه می افتن و با وعده و وعید سرشون رو شیره می مالند، سالم و با اخلاق و .......
به مقصد رسیدیم و حرفهای خانم، نیمه کاره می ماند. چقدر خوشحالم. آقایان مدافع حقوق مردها، بی سر و صدا از ماشین پیاده می شوند و فلنگ را می بندند. به نظرم ترسیدند از خانم معاون کتک بخورند. خدا را شکر هنوز هم هستند زنانی که فریاد کشیدن را از یاد نبرده اند.
ویلیام شکسپیر گفت :
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
I always feel happy, you know why?
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
🌻🌻🌻
Because I don't expect anything from anyone
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم
🌻🌻🌻
Expectations always hurt ...
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...
🌻🌻
Life is short ...
زندگی کوتاه است ...
🌻🌻
So love your life ...
پس به زندگی ات عشق بورز ...
🌻
Be happy
خوشحال باش
🌻🌻
And keep smiling
و لبخند بزن
🌻🌻
Just Live for yourself and ..
فقط برای خودت زندگی کن و ...
🌻🌻
Before you speak ؛ Listen
قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن
🌻🌻
Before you write ؛ Think
قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن
🌻🌻
Before you spend ؛ Earn
قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش
🌻🌻
Before you pray ؛ Forgive
قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش
🌻🌻
Before you hurt ؛ Feel
قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن
🌻🌻
Before you hate ؛ Love
قبل از تنفر ؛ عشق بورز
🌻🌻
That's Life …
زندگی این است ...
🌻🌻
Feel it, Live it & Enjoy it
احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
چند وقتی است بنده حقیر دچار نوعی آشفتگی شدم.
البته دلیل آن هم جامعه و تضادهای نامربوط آن میباشد.
فردی را میبینی که هر چه را که میخاهد دارد ولی باز کم است...
شاد نیست با اینکه بهترین سرگرمی ها را دارد...
به شخصه خود را میگویم
زندگی تا حدودی بر وفق مرادم هست ولی شاد نیستم و اگر باشم هم چن دقیقه ای بیش پایدار نیس!
اما دوستانی دارم با زندگانی هایی نه چندان خوش ولی صفای قلب دارند.
شادند..
گاهی وقت ها حسرت پیدا میکنم که کاش چن لحظه ای جای آنها بودم..
آرامش کلید گمشده زندگی ماست...
کاش رضایت خاطر و قناعت از زندگی ما پر نمیزد. ..
نویسنده معاصر حسام الدین بیگ
دو سخنرانی متفاوت از امام حسین (ع) در شب و روز عاشورا
شب خطاب به اصحابش :
نمیخواهم ،
احتیاج ندارم ،
بروید ،
بیعتم را برداشتم.
روز عاشورا خطاب به لشکر دشمن:
بیائید به من کمک کنید
آیا یاور و مددکاری هست ؟
هل من ناصر ینصرنی ؟
شب صحبت میکند تا مبادا خبیثی در بین طیب ها باشد ،
و
روز سخن میگوید تا مبادا طیبی در بین خبیث ها مانده باشد ،
شب غربال میکند تا فقط صالحان بمانند،
و
روز غربال میکند تا فقط اشقیاء در مقابل او ایستاده باشند ،
بابی انت و امی یا اباعبدالله الحسین
دوستان التماس دعا دارم
روز خوش
نمیدونم کدوم سال بود...
معلمی داشتم که همه وقت حاضر بود برای شاگردانش وقت بگذارد...
معلم زبان بود ولی بیشتر از زبان انگلیسی به زبان کامپیوتر و تکنولوژی آشنا بود...
گاهی اوقات حتی به خاطر سوالات ما به میز صبحانه مدرسه پر جلال و جبروت ما هم نمیرسید.
نکات ظریف و دقیقی رو اشاره میکرد...
زبان انگلیسی رو مثله زبان مادری به ما یاد میداد...
ازش یاد گرفتم که وقتی وارد کاری میشم حتی اگه علاقه نداشته باشم با عشق انجامش بدم...
نمیدونم تاچه حد موفق بودم ولی ...
بگذریم.
شمام از این معلما داشتین؟
مدیونید بخونید ولی نظر ندید....
هوس زن گرفتن به سرم زده بود.
دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایینتر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم.
مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفته بود. نمیدانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند.
اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او میگویند "عاصم جورابی"!
سر ساعت به رستوران رفتم. رئیس تا مرا دید گفت: «چون جوان خوب و نجیب و سربهراهی هستی میخوام نصیحتت کنم.» بعد هم گفت: «مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی!»
و ادامه داد: «اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت میشی. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم میگن عاصم جورابی!»
پرسیدم: «جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا میکنن؟»
جواب داد: «چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد»
و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد:
وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم.
جهیزیه نداشت. باباش یک کارمند ساده بود. چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم.
صباحت زن زندگی بود. بهش میگفتم امشب بریم رستوران؟ میگفت نه چرا پول خرج کنیم؟ میگفتم:صباحت جان لباس بخرم؟ میگفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟
تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم.
دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید.
یه روز گفتم عزیزم چرا جوراب تازهات رو نمیپوشی؟ با خجالت جواب داد: آخه این جورابا با کفشای کهنهام جور در نمیاد!
به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم.
فرداش که میخواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید.
بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمیپوشی؟
جواب داد: آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد!
همونروز یک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشید.
دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!
رفتم دو تا بلوز خوب هم خریدم.
ایندفعه روسری خواست.
روسری رو که خریدم دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود!
چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسریهای خانوم!
تا اینکه یه روز دیدم اخماش رفته تو هم.
پرسیدم چته؟
گفت این موها با لباسام جور نیست.!
قرار شد هفتهای یه بار بره آرایشگاه.
بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته.
بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد.
عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم.
مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد.
صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شبها تلویزیون میدید!
چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد. یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم.
اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم.
بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده. پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟
طبق معمول روش نمیشد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین میخواد!
با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم.
حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایدهال من بود نمیشد حرف هم زد!
از همه خوشگلا خوشگلتر بود!
کارش شده بود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی!
دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمیاورد تو خونه من بهترین نوشیدنی هارو میخورد.
مدام زیر لب میگفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه!
اوایل نمیدونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت.
خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم!
مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد. تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود!
یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره. کاش دستم میشکست و براش جوراب نمیگرفتم!
حالا دوستان شما که برا همسراتون جوراب نمیخرین؟!!
تلگرام یکی از تازه واردهای حوزه نرمافزار موبایل هستش که خدمات ارتباطی غیرقابل شنود را ارائه میده و علاوه بر رمزنگاری و قابلیت چت مستقیم بدون دخالت هیچ سروری، سرعت تحویل پیام بالایی رو داره.
تلگرام یک اپلیکیشن چت ساده هست که از قابلیتهای معمول مانند: شکلکها، چت گروهی و یکپارچگی با شبکههای اجتماعی دیگر را داراست.
در حال حاضر تلگرام بر خلاف دیگر اپلیکیشنهای بزرگ در این حوزه، از ارتباط صوتی و تصویری پشتیبانی نمیکنه.
یکی از مؤسسین آن ادعا کرده به کسی که بتونه رمزنگاری تلگرام را بشکنه 200 هزار دلار جایزه میده که این کار نشان از اعتماد بالای مؤسسین به الگوریتم رمزنگاری آن برای محرمانه نگه داشتن مکالمات کاربران هستش.
توسعه دهندگان تلگرام ادعا میکنن سرویس چت اونا به دلیل ساختار غیر متمرکز و پخش بودن سرورها در سراسر جهان سریعترین سرویس چت حاضر هستش .
حال عده ای سودجو در دنیای بی حد و مرز مجازی به خودشون اجازه میدن با انتشار پیام هایی از طریق وایبر و یا تلگرام، سایت هایی را برای آموزش هک تلگرام معرفی کنن.
وقتی به این سایت ها وارد میشید می بینید نرم افزاری ارزان قیمت برای هک کردن تلگرام به فروش گذاشته شده و این درحالیه که تاکنون شخصی موفق به دریافت جایزه 200 هزاردلاری مسئولین تلگرام برای هک این پیام رسان نشده است.
این افراد سودجو با انتشار پیام هایی از قبیل کنترل فرزندان و یا زیر نظر گرفتن همسر، در تلاشند تا با تحریک احساسات مردم آن ها را ترغیب به تهیه این نرم افزار تقلبی کنن.
پیامی که در صفحات مجازی دست به دست می چرخه، به شرح زیر است:
"به کسی شک دارید؟ حقایق را معلوم کنید
پس از هک شما قادر به مشاهده تمامی پیام های ارسال شده از شماره هک شده به تمامی موبایل های دیگر می باشید"
"پس از هک شما قادر به مشاهده تمامی مخاطبان (کانتکت ها) و دوستان شخص در تلگرام می باشید"
"پس از هک شما قادر به مشاهده تصویر و حتی شماره تماس اشخاص مورد نظرتان و تمامی مخاطبان می باشید"
"پس از هک شما قادر به مشاهده تمامی پیام های دریافت شده از اشخاص و مخاطبان دیگر می باشید و تمامی چت ها برای شما باز خواهد شد "
"نرم افزار هک تلگرام شامل آموزش تصویری قدم به قدم بوده و نیاز به داشتن هیچگونه تخصصی در هک، برنامه نویسی، نرم افزار و یا سخت افزار نیست، فقط کافی است چند مرحله ساده را انجام دهید و پس از چند دقیقه توسط نرم افزار ... هک شما کامل خواهد شد."
منبع : دریچه خبرنگاران
دوستان امیدوارم هیچ وقت در دام این شیاد ها نیفتین که هم باعث شک و تردید در میان اعضای خانواده میشه و هم ممکنه اطلاعات شخصیتون از طریق واریز وجه برای خرید مورد سوء استفاده قرار بگیره.
شب خوش.
جست و جو برای صفحه مورد نظر و همچنین مطالعه اون در مرورگر ها فقط زمانی امکان پذیره که به اینترنت متصل باشین که این یک معضل به حساب میاد چرا که همواره امکان دسترسی به اینترنت را نداریم.
یکی از راه حل های خوب و مورد استفاده در تعدادی از مرورگر ها ذخیره صفحات برای زمانی که به اینترنت دسترسی نداریم ،است.
می توانیم صفحات را زمانی که به اینترنت دسترسی داشته ذخیره کرده و در زمانی که دسترسی قطع گردید به مطالعه این صفحات به صورت آفلاین بپردازیم.
اما اشکال اصلی این مرورگرها ذخیره ناقص این صفحات هستش مثلا برخی از این مرورگر ها عکس ها، ویدیوها و یا تصاویر متحرک را نمی تونن ذخیره کنن .
نرم افزاری با نام Pocket شما را قادر به ذخیره سازی صفحات اینترنتی به صورت کامل به همراه تصاویر، ویدیوها و عکس های متحرک خواهد کرد به نحوی که حتی نمایش صفحه نیز تغییر نخواهد کرد.
یکی از ویژگی هایی که می تونه باعث بشه تا.به استفاده از این نرم افزار مشتاق شیم. قابلیت جست و جو در متن این صفحات هستش.
این برنامه جالب و پر کاربرد برای تمامی دستگاه های اندرویدی و iOS موجود و قابل دانلود هست .
البته لازم به ذکره که نسخه ی کامپیوتری این نرم افزار برای مرورگرهای فایرفاکس و کروم موجوده.
منبع: دریچه خبرنگاران جوان
ح س ی ن . ...
کمی به این حروف نگاه کنیم..
معانی یک به یک زنده میشن..
آزاد بودن
آزاد زندگی کردن...
چشم بر لذت بستن..
فدا کردن همه اقوام در راه نیک...
لب تشنه فدا شدن ...
خوار و ذلیل نشدن..
مقاومت...
ایثار...
گذشت...
هم نوع دوستی...
آزار نرساندن...
و
جوانمرد بودن...
.
.
همه این ها مرور میشن تو ذهنمون ..
همه این ها یاد حسین رو زنده نگه میدارن...
تصور کنیم حسین رو بدون یکی از این القاب..
نه...
نمیشه...
نمیتونیم ....
پس...
اگه این صفات رو داریم:
حسینی هستیم..
اگه نداریم :
لطف کنیم تیشه به ریشه حسین نزنیم....
عاشورای حسینی بر تمام شیعیان تسلیت...
حسینی باشیم...
شب خوش.
لباسم سیاه
و صورتم خاکیست...
بر سینه میکوبم..
میگویم عزادارم ..
میپرسند برای که؟
جواب میدهم برای عشقم...
میپرسند کدام عشق؟!
مگر تو هم عاشق میشوی؟!!!
و من فقط سکوت میکنم ..
اینها نمی دانند که اگر عاشق نبودم
نفسی برایم نبود.
.
.
.
سالهای سال است
به خاطر عشقم ..
مشکی برتن میکنم..
بر سینه میکوبم ..
تا برای زینب هم درد خوبی باشم..
تا شاید بر زخم های دلش مرهمی باشم..
زینب جان!
شرمنده ام که...
بهای عاشق شدن من....
بی حسین شدن تو بود.
و شرمنده تر اینکه..
تو بی حسین شدی
و من عاشق نشدم.
ایام سوگواری
سالارشهیدان
تسلیت باد.
التماس دعا.
🔴 صادق هدایت کیست!؟
▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀
کسی که در توهین به اسلام و مقدسات از چیزی فروگذار نکرد و متاسفانه هنوز هم کتابهایش در دسترس همگان است.
این فرد به پیامبر اعظم (ص)، حضرت امیر(ع)، حضرت زهرا (س) و امام حسین(ع) توهین های شرم آوری کرد که بی ادبی او به ساحت حضرت صدیقه زهرا(س) قابل بیان نیست!
از آنجایی که هدایت بین شبه روشنفکران محترم است و برای بسیاری از مردم ومتدینین ناشناخته است لطفا این خطوط را بخوانید و به اطلاع دیگران هم برسانید تا آگاه تر شوند:
چندی پیش سید علی موسوی گرمارودی گفت :
نویسندهی «توپ مرواری» یعنی صادق هدایت توهینهای زشتی به امام حسین (ع) کرده است و وظیفهی هر قلم به دستِ اهل قبله میدانم، که حداقل به جوانان این کشور بفهماند که چه آدمهایی در این کشور قلم زدند که از امویان هم بدتر بودند؛ اسمشان هم صادق بود و هدایت مردم را بر عهده داشتند.
لطفا تنها چندقسمت از توهین های صادق هدایت را بخوانید:
👇👇👇👇👇👇👇
• هدایت در کتاب توپ مرواری از زبان و بیان نویسنده (یعنی خودش) به توهین به مولا علی (ع) پرداخته و چنین نوشته است :
«گرچه [حضرت علی(ع)] خودش می دانست که خدا نه مرکب است و نه جسم است و نه مرئی است و نه حال ، نه محل است ، نه شریک دارد نه معانی و صفات زائد بر ذات و نه به هیچ چیز و به هیچ کس نیاز ندارد و خلاصه مقامش عالی تر از این است که اصلاً وجود داشته باشد و مقصود پر کردن بیت المال مسلمین است ...»
😱😱😱😱😱😱😱
بدین ترتیب به مولای متقیان علی (ع) تهمت می زند که ایشان نعوذ بالله به وجود خدا ایمان نداشته است و اظهار ایمان به خدا را تنها برای پر کردن خزانه می خواسته است.
• هدایت در آثارش که امروز حکم باقیات الصالحات!!! او را دارند و توشه برزخش هستند، کراراً به دین اسلام و متدینین اهانت می کند . این آثار موجود است و در دسترس همه .
• برای نمونه ، به استفاده از تعابیر اهانت آمیزی همچون "نکره" در مورد فرشتگان خداوند متعال ، یا نعوذ بالله ، در قالب استعاری ، خداوند را "ابوالهول" نامیدن و اطاعت انسانها و موجودات از خداوند را "رسم و آیین چارپایی" نامیدن .
مثلا نوشته است:
• پس از اینکه آدم و حوا افریده شدند ، "بابا آدم" از "جبرئیل" می پرسد که مراد (آفریدگار) از آفریدن ما موجودهای دوپا ، چه بوده است؟ و او در حالی که سرگرم تماشای کار جانوران است ، پاسخ می دهد که : خودش هم نمی داند. پشیمان شده. می دانی ، اینها را آفریده تا بنشیند فِرِنی بخورد، تماشا کند و بخندد. (افسانه آفرینش/چاپ برلین/ص88و89)
😱😱😱😱😱😱😱
• هدایت در مورد اعرابی که اسلام را به ایران آورده اند می گوید:
«میان خودمان بماند، مگر برای ما چه آورده اند؟
مذهب آنها ...
ما برای خودمان تمدن و ثروت و آبادی و آزادی داشتیم و فقر را فخر نمی دانستیم[دقت کنید!] همه اینها را از ما گرفتند و به جایش فقر و پریشانی و مرده پرستی و گریه و تاسف و اطاعت از خدای غدّار [نعوذبالله]، و آداب خلا رفتن برایمان آوردند.»(توپ مرواری صفحه 16 و 17)
• اما دردناک تر از همه بی ادبی هدایت نسبت به ساحت مقدس بی بی دو عالم و مادر «خون خدا» حضرت فاطمه زهرا(س)است که از نقل آن شرم دارم!!
😓😓😓😓😓
• یکی از مغرضانه ترین و بارزترین آثار هدایت، داستان بلند«علویه خانم» است در این اثر در میان کاروان زوار امام رضا حتی یک زائر و آدم متعادل هم دیده نمی شود. اصلی ترین شخصیت داستان، علویه خانم(به خود اسم و وجه بارز شیعی آن توجه کنید!) است. این مثلا زن سیده زائر امام رضا(ع)، در واقع یک زن بدکاره و روسپی وقیح است که از قضا، همین سفرهای زیارتی، وسیله کار و کاسبی کثیف او یعنی خودفروشی است. او در این داستان، به شدت دروغگو و با بچه های خود خشن است و برای حرف های دروغش معمولا از قسم های غلیظ به ائمه اطهار استفاده می کند. علویه خانم در این سفر شوهر صیغه ای دوست خود را از چنگ او در می آورد و با وی به جوال می پردازد و با اکثر مردان زائر این سفر گناه می کند و....
😔😔😔😔😔😔😔
"هدایت ، چنان که خواهر زاده اش (بانو فیروز) که شاهد آخرین روزهای هدایت است، می نویسد: "اگر چه اعتقاد به اسلام نداشت ، ولی چون در گذرنامه اش نوشته شده "مسلمان" ، باید تشریفات قانونی (
درباره جسد او در پاریس) انجام می شد ." (آورندگان اندیشه خطا/ص98/انتشارات جاویدان / چاپ1356)
بیژن جلالی، خواهر زاده دیگر صادق هدایت هم در مورد الحاد هدایت چنین می گوید : "هدایت نمی توانست به خدایی مذهبی اعتقاد داشته باشد." (یاد صادق هدایت/صفحه 562)
م.ف.فرزانه که آخرین روزهای عمر صادق هدایت در
پاریس را شاهد بوده است، چنین می گوید : "همیشه می گفت: من به هیچ چیز ماوراءالطبیعه ، علاقه و ایمان ندارم ." (آورندگان اندیشه خطا/ص98)
حال قضاوت با شما دوستان عزیز هست که هدایت روشنفکر بود یا تاریک فکر!
سلام...
یه درد و دل تازه ای دارم.
تا چند وقت پیش ، قبل از خواب حتمن سعی میکردم که یه چن دقیق ای موسیقی گوش بدم از هر نوعی (البته مجازش) .
دلیل خاصی نداشتم ولی فک میکردم آرامش ویژه ای بهم میده و راحتتر میخابم.
اگه نخام دروغ بگم این آرامشه هم تا حدودی ایجاد میشد و خواب منظمی داشتم....
تا اینکه دیدم کم کم دارم معتاد میشم و این کار به زندگی روزانه هم کشیده میشه....
از خواب غفلت که بیدار شدم دیدم که آره اگه اینجوری پیش برم کم کم حتی موقع کتاب خوندن و مطالعه هم عاشق موسیقی و ترانه میشم و گوشم عادت میکنه و نمیشه رهاش کرد.
تصمیمم رو گرفتم ...
باید کمش میکردم.....
الان که دارم مینویسم براتون خیلی کمتر شده...
شبا هم سعی میکنم به جای موسیقی یه سوره ای از قرآن رو گوش کنم...
چند آیش هم برخی مواقع کفایت میکنه...
اولش فک میکردم که گوش کردن به آیات قرآن خیلی کسالت آوره و چون به عربیه و چیزی ازش متوجه نخواهم شد سر درد میگیرمو و عین موسیقی های خارجی کنارش میذارم.....
ولی نتیجه کار فعلا اینطور نیست....
شوق و شور برا گوش کردم کلام خدا چیز بی نظریه...
نه تنها آرامش بخشه....
بلکه کسل بودن و خستگی رو ازم میگیره؛
بر خلاف موسیقی...
درسته موسیقی انگیزه میداد ولی یکم بعدش کلا حالم گرفته بود.....
نمیتونستم تصمیم بگیرم...
ارادم سست میشد...
ولی قرآن گوش کردم لا اقل اراده ام رو سست نمیکنه...
شاید یه ذره کسالت بار بشه چون به زبان خودمون نیس ....
ولی به جاش نشاط داره....
سعی میکنم که ادامش بدم...
به شمام توصیه میکنم....
قطعا ضرر نمیکنین ...
اگه کردین بیاین پیش خودم....
حاضرم برای هر توضیحی....
پوز زنی
شیطان بازنشست شد !
امروز ظهر شیطان را دیدم !
نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…
گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…
شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!
گفتم:…
به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟
گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.
زن جوانی که شوهر میلیاردری داشت ، دچار سرطان کلیوی شد,
بعد از مدتی بستری از بیمارستان مرخص شد,
هنگامی که زنان همسایه و قوم خویش و دوستان جوانش برای عیادتش می امدند در جواب همه انها که بیماری اش را میپرسیدند میگفت * ایدز * دارد.
این امر توجه دخترش را به خود جلب کرد تا اینکه بعد از رفتن مهمانها از مادرش پرسید:
مادر جان چرا به انها میگویی ایدز داری در حالی که بیماری ات چیز دیگریست ؟
مادر گفت دیر یا زود مرگم فرا میرسد ،
این را گفتم تا هیچ کدام از این زنها بعد از مرگم ، بفکر ازدواج با پدرتان نیوفتن …!!
گویند شیطان بعداز شنیدن اینحرف در گوشه ی مجلس به خودزنی,گریه و استغفار و در آخر به سجده ی زنها ، مشغول شد
این متن عالیه
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ( ﻉ ) ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ !
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ !
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ۳ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﺷﺎﻝ ﺑﺰﺭﮔﯽ
ﺑﺎﻓﺘﻪ
ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ
ﮐﻨﻢ
ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ
ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ...
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﺩﺭﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻭﺭﻭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ
ﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺗﺠﺎﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﮐﯿﺴﻪ ﺻﺪ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻣﻘﺎﺑﻞ
ﺣﻀﺮﺕ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ
ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺑﺪﻫﯿﺪ .
ﺣﻀﺮﺕ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻋﻠﺖ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺍﯾﺸﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻭ ﺁﺳﯿﺐ ﺩﯾﺪﮔﯽ ﮐﺸﺘﯽ ﺍﻣﺎﻥ
ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﻭ ﺧﻄﺮ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﺎ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ
ﮐﻪ ﺷﺎﻝ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﭘﺲ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻗﺴﻤﺖ ﺁﺳﯿﺐ ﺩﯾﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻧﺬﺭ
ﮐﺮﺩﯾﻢ
ﺍﮔﺮ ﻧﺠﺎﺕ ﯾﺎﻓﺘﯿﻢ ﻫﺮﯾﮏ ﺻﺪ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺑﺪﻫﯿﻢ .
ﺣﻀﺮﺕ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺪ ﻭ
ﺗﻮ ﺍﻭﺭﺍ ﻇﺎﻟﻢ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ !
ﺍﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻭ ﻣﻌﺎﺵ ﮐﻦ ﻭ ﺑﺪﺍﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺁﮔﺎﻩ ﻫﺴﺖ ...
ﺧﺎﻟﻖ ﻣﻦ" ﺑﻬﺸﺘﯽ"ﺩﺍﺭﺩ،
ﻧﺰﺩﯾﮏ،
ﺯﯾﺒﺎ،
ﻭ
ﺑﺰﺭﮒ؛
ﻭ "ﺩﻭﺯﺧﯽ "ﺩﺍﺭﺩ،
ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﺑﻌﯿﺪ،
ﻭﺩﺭ ﭘﯽ ﺩﻟﯿﻠﻰ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺒﺨﺸﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ؛
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﺩﻋﺎ ﺩﺭ ﺣﻖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ...
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﯽ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺎﺷﺪ .
گویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرتطلبی و دیگر شرارتها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر میرسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد. کسی از او پرسید: «این وسیله چیست؟» شیطان پاسخ داد: «این نومیدی از تواناییهای خود و رحمت خدا است.» آن مرد با حیرت گفت: «چرا این قدر گران است؟» شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: «چون این مؤثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بیاثر میشوند، فقط با این وسیله میتوانم در قلب انسانها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، میتوانم با او هر آنچه میخواهم بکنم. من این وسیله را در مورد تمامی انسانها به کار بردهام. به همین دلیل این قدرکهنه است!»
خدایا
دلم می خواهد، دفتر ِ مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم ...
الفبای زندگی را ...
من ، چیزی شبیه ِ زندگی کردن را فراموش کرده ام ...!!!
می خواهم ، خط خطی کنم ، تمام آن روزهایی که دل ، شکستم ...!!!
و ... دل ِ مرا شکستند ....
دلم ، می خواهد .... اگر معلم گفت : در دفتر نقاشیتان هر چه می خواهید ، بکشید ...
این بار ، تنها و تنها
نردبانی ، بکشم ......به سوی تو ......!!!
از شیخ بهایی پرسیدند ؛
سخت میگذرد چه باید کرد ؟
گفت ؛ خودت که میگویی .......
سخت میگذرد
سخت که نمی ماند
پس خدا را شکر که میگذرد
و نمی ماند
دیروزت خوب یا بد گذشت
و امرو روز دیگریست .....
قدری با خود شادی به خانه ببر ......
راه خانه ات را یاد گرفت
فردا خودش میآید......