آیا میدانید شهادت بهترین مرگ وبزرگترین افتخار مومنان است؟
آیا میدانید یکی از گروه های شفاعت کننده در روز قیامت شهدا هستند؟
آیا میدانید آسایش و اقتدار امروز کشورما مرهون فداکاری واز خود گذشتگی شهیدان است؟
آیا تاکنون سعی کرده اید که با مطالعه زندگی شهدا آنان را بهتر بشناسید؟
آیا تاکنون به منزل شهیدی رفته اید و به دیدار پدر ومادر او جهت اعلان وفاداری رفته اید؟
آیا تا کنون به گونه ای عمل کرده اید که شرمنده خون شهدا نباشید؟
آیا تاکنون به گنجینه شهدای شهرتان رفته اید؟
آیا برای اعلان وفاداری به شهیدی به گلزار شهدا رفته اید؟
آیا برای پاسداری از خون شهیدان در صحنه های مختلف انقلاب حضوری فعال دارید؟
آیا از زندگی شهیدانی که صفا ومردانگی شان را میشناختید الهام گرفته اید؟
آیا تلاش کرده اید بدون هیچ چشم داشت فرهنگ شهادت را ترویج کنید؟
خداوندا !ای یگانه هستی بخش!
ای که وجودم با یاد تو معنی می شود،
ای نازنین دلبر!از تو میخواهم مرا از
گناه که هم چون بهمنی سهمگین
سرتا سر وجودم را فراگرفته است وبا
شدت سرمایش مرا به سوی ناکامی
می برد ، پاک گردانی ؛ای مالک تمام جهان وجهانیان!
برای این انقلاب بسوزید اما در فعالیت حل نشوید که درونتان فراموشتان شود و هرگاه خواست چنین شود از خدا یاری طلبید و اگر در شدت افتادید کنار بکشید.
شهید کاظم گمار، دانشجوی شهید رشته مکانیک دانشگاه صنعتی اصفهان
کجایی سهراب؟
که آب را گل کردند ؛ چشمها را بستند و چه با دل کردند!
تو کجایی آخر؟
زخمها بر دل عاشق کردند!
خون به چشمان شقایق کردند!
تو کجایی؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند ؛ همه جاسایه ی دیوار زدند!
کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالیست ...
دل خوش سیری چند ؟
صبرکن سهراب ؛قایقت جا دارد؟
من از این اهل زمین بیزارم ....
خانه عشق
ای موعود ! ای آمدنت شاعرانه تر از غزل های دلنشین حافظ و
رویایی تر از ظهور باران در کویر نگران دنیاست، بیا....
ای مولا !بر سکوی سرد دنیا نشسته ایم...
بیا تا قلبمان به شعله نگاه تو گرم شود ولبهایمان جوانه بزند!!!
فقیر به دنبال شادی ثروت و
ثروتمند به دنبال آرامش زندگی فقیر است
کودک به دنبال آزادگی بزرگتر و
بزرگتر به دنبال سادگی کودک است
پیر به دنبال قدرت جوان و
جوان درپی تجربه سالمند است
آنان که رفته اند در آرزوی بازگشت و
آنان که مانده اند در دل رویای رفتن دارند......
دنیا پراز انسان هایی است با ظاهر زیبا که
هرروز لباسی نو بر تن می کنند
ولی نزدیکشان که میشوی
بوی کهنگی اندیشه هایشان آزارت می دهد!!!!!
از وبلاگ خانه عشق
باز آی واین مضراب های شکسته را بردار وبر سنتور کهنه دلم بنواز.
چندی است که آهنگی بر آن ننواخته اند .
باز آی وشقایق های چشمانم را نوازش کن.
باز آی وپاهای رنجورم را توان ایتادن ده؛ چرا که سال هاست عظم سفر کرده اند ولی نای پیش رفتن ندارند.
مهدیا! کوچه های عشق ، دیری است که با نام تو چراغانی شده اند
ومشتاقانت هر غروب جمعه، گرمای وجود نازنین تو را تمنا می کنند.....
اما ثانیه ها هر دم به ما طعنه می زنند که چرا سزاوار میزبانی تو نیستیم؟!!!
باران همچنان می بارد و
من در کنار پنجره ای که به سوی جاده انتظار گشوده شده است،
تنها نشسته ام ودر امتداد افق رد پای تو را میگیرم...
جهان بدون حضور کسی که خورشید در چشمانش ، ماوا گزیده است، چه تاریک است!
مولای من ، هر جمعه سراغت را از تمام کوچه های شهر ، از تمام یاس ها ،از... می گیرم ،
اما خبری از از تو نیست ودوباره سر فصل انتظار دیگری را آغاز می کنم.
براستی جمعه های دلتنگی ام را چگونه پر کنم؟!!
سال اول دبستان بود.
کلاس بزرگ بود.یک اتاق 5دری. آفتاب آمده بود تو.
بیرون پاییز بود.معلم درس پرسیده بود .گفته بود: درس دوره کنید. نمیشد سر بلند کرد.تماشای آفتاب تخلف بود.
دیدن کاج حیاط جریمه داشت. ما دور تا دور اتاق روی نیمکت ها نشسته بودیم ومیان اتاق ، چه پهنه ای...
تخته سیاه به جایی بود ،ضد نور.
روی چند شیشه را گرفته بود ونصف درخت را حرام کرده بود.
دندانم شکست برای سنگ ریزه ای که در غذایم بود.
درد کشیدم و گریستم نه برای دندانم بلکه برای
کم سو شدن چشم های مادرم....................
پشت کاجستان
برف،برف
یک دسته کلاغ
قطره ها در جریان
برف بردوش سکوت
وزمان روی ستون فقرات گل یاس......
یه قطعه ای پیدا کردم خواستم برا شما هم بنویسم.:
دلهره ای عظیم سر تا پای وجودم را فراگرفته است.
در گوشه ای مینشینم ودر میان غصه ها گم میشوم. اما در این لحظه بهتر است که فقط به او بیندیشم که اشک را مرهم زخم آفرید.
الهی!وجودم پرستوی باران خورده ای است که ترا میجوید .مرا با غم آشنا کن
واز غم های دیگر آزاد ورها ساز!
گاهی برای آرزو های به بار ننشته اشک میریزیم وبه در گاه خدا شکایت میکنیم که چرا؟
تو که رحیمی ورحمانی ؟
اما از محبت الهی آگاهی نداریم که برای هر کارش حکمتی دارد!
مگر نه اینکه تنها خدا عالم است وتنها اوست که صلاح ما را می داند؟.....
ای کاش میشد به جایی رفت که اثری از گناه وتیرگی نیست؛
جایی که نو هست.
ای ;hش میشد با لاتر از آسمان هفتم رفت وبرای همیشه آبی شد!
سمیه ریحان
مهدی جان براستی تو کیستی ؟
براستی تو کدامین ستاره ای که می درخشد نور می دهد اما اثری از او نیست؟
شاید دیده ما بینا نیست و شاید ما تو را درک نمی کنیم و شاید ما تو را نمی فهمیم و ما هستیم که در غیبت کبری مانده ایم کاش تو بودی و ما تو را با چشم خود می دیدیم و افسوس کاش تو بودی و میدیدی که چه کودکانی در انتظار ... غذا هستند مانند جدت علی که در کوچه پس کوچه های کوفه در انتظار ش بودند البته می بینی و در می یابی.
کاش می دیدم تو را درد ها بسیار است ودرمان ها اندک نه طبیبی که درمان کند و نه پرستاری که بر بالین بنشیند کاش ابا صالح بدانی و می دانی که در انتظار تو هستیم ...
عشق ،
نیلوفر آبی آسمان صداقت را به سخره می گیرد.
وقتی که شقایق ها در مستانه عشق قهقهه می زنند
ونگاه ملتمس دستهای فرسوده از نگاهی به فردا را
در تنگنای نفس های آدمیان به تماشا می نشینند.
ومن درتنهایی عشق محبت را یافتم
و در نگاه مستانه آن دوست داشتن را فهمیدم.
و من از فردای غربت واز تنهایی می هراسم واین هراس چه سخت است برای دل تنهای من.......
مهدی جان...
می آیی وجهان زیر پای تو سبز میشود
سراسیمه گشوده میشود چشم های کابوس زده
به شوق پابوست در انتهای هستی که
ابتدای دوباره توست آنگاه که واژه ها
دوباره معنا میشوند و
جهان به عطر نرگس دوباره با عدالت آشتی میکند
ودوباره.......
کاش لایق باشیم کاش......
بار خدایا مرا عاشفق کنو
عاشق نگهدار که میدانم
عاشق ماندن هزار بار سخت تر از عاشق شدن است.
یادمان باشد :
شاید شبی آنچنان آرام گرفتیم ،
که دیدار صبح فردا ممکن نبود ....
پس به امید فرداها !
محبت هایمان را ذخیره نکنیم ... !