باران همچنان می بارد و
من در کنار پنجره ای که به سوی جاده انتظار گشوده شده است،
تنها نشسته ام ودر امتداد افق رد پای تو را میگیرم...
جهان بدون حضور کسی که خورشید در چشمانش ، ماوا گزیده است، چه تاریک است!
مولای من ، هر جمعه سراغت را از تمام کوچه های شهر ، از تمام یاس ها ،از... می گیرم ،
اما خبری از از تو نیست ودوباره سر فصل انتظار دیگری را آغاز می کنم.
براستی جمعه های دلتنگی ام را چگونه پر کنم؟!!