آن یار کز او خانه ما جای پری بود
سر تاقدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی حاصلی وبی خبری بود
خوش بود لب آب وگل وسبزه ولیکن
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
خود را بکشد بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
تقدیم به ..........