مطلبی از صفحه فریدون نصرتی، مشاور مدیریت افکار عمومی در فیسبوک
.
.
.
مردم ما اگر به جای کپی پیست کردن پیام های بیهوده در مورد افزایش نرخ بنزین, کمی برای بهبود معیشت خودشون کتاب میخوندند, کلاس میرفتند, فکر میکردند و نگاهشون رو به زندگی تغییر میدادند, خیلی سریع تر نتیجه میگرفتند.
تمام کار ما مردم شده شایعه پراکنی و کپی پیست کردن مطالبی که یک دینار هم نمی ارزد.
عده ای هم در خفا نشسته اند و هوش و ذکاوت ایرانیان را اندازه گیری میکنند.
شعر نو مینویسند و زیرش نام مولانا را میگذارند میگویند یک انرژی مثبت از مولانا تقدیم به شما و میفرستند توی گروه ها و به سرعت انتقال بی اندیشه مردم می خندند.
جمله ای از جلال آل احمد را بر میدارند نام صادق هدایت زیرش میگذارند.
یا از مجلات و صفحات زرد, جملات زرد بر میدارند نام کوروش را بر آن میگذارند و در میان مردم شیوع میدهند.
شبکه های اجتماعی تبدیل به شبکه های پرورش احمق شده است.
خودمان از خودمان در حال ساختن احمق هایی هستیم که تفاوت شایعه و واقعیت را نمیدانیم.
فقط ژست و فیگور میگیریم که جملات آنچنانی با امضاء نام بزرگان کپی پیست کنیم. حتی به خودمان زحمت نمیدهیم یک خط از آن جمله را در گوگل سرچ کنیم و ببینیم صاحب این جمله بی صاحب کیست.
اجازه میدهیم عده ای پشت مونیتور بنشینند و به ریش ما بخندند.
امروز در گروهی که کار تخصصی میکند مطلبی میبینم که نوشته روز جمعه پمپ بنزین نرویم و پمپ ها را خلوت کنیم تا خبرگزاری های خارجی متوجه خلوتی پمپ ها بشوند و این اعتراض رسانه ای و جهانی شود. ملت هم کف و دست و هورا میکشند که آفرین.
جلل الخالق!
آخر یکی نیست به این بزرگوار بگوید مگر همه ملت ایران قرار دارند روزهای جمعه بروند پمپ بنزین چا%Duر بزنند که این جمعه با حرف تو نروند!
یعنی شب جمعه نمیتوانند بروند؟ یعنی این جمعه قرار است همه باک ها ناگهان خالی شود و نیازمند پمپ بنزین شوند و با فرمایش شما باید جلوی خودشان را بگیرند؟
گاهی انسان ناامید میشود از وضعیت موجودی که در جامعه میبیند.
شبکه های اجتماعی تنها ویژگی ای که داشت, افکار نازیبا و روان ناموزون ما ایرانیان را از پس چهره ها و لباس ها و ماشین ها و گوشی های آن چنانی, عریان کرد تا جامعه شناسان و روانشناسان بدون نقاب بتوانند این جامعه را مطالعه کنند.
وضعیت ما ایرانیان از نظر تفکر آنچنان بر آشفته و بی سامان است که اگر کسی بخواهد ما را مدیریت کند, کافیست چند روز در شبکه های اجتماعی ما بچرخد تا محرک ها, مشوق ها و ساختار نگاه ما به زندگی را بفهمد و سپس برایمان برنامه هایی که در راستای اهداف خودش است را بچیند.
نمیدانم کی میخواهیم کمی از ژست های نازیبای همه چیز دانی خارج شویم و کمی کتاب بخوانیم, مطالعه کنیم, کلاس برویم و در فضاهایی که به تکامل افکار و نگرش ما کمک میکند حضور پیدا کنیم.
حتی اگر زمان زیادی را در اینترنت و فضای مجازی هستیم این فضا را به جایگاهی برای رشد و آگاهی مان تبدیل کنیم.
دوستان من, عزیزانم, مغزهای ما هم مانند شکم هایمان نیازمند غذا و خوراک هستند.
مغز های ما هم مانند بدنمان نیازمند پوششی از آگاهی و دانش فاخر است.
اگر میخواهید ثروتمند شوید, اگر میخواهید زندگی آرام داشته باشید, اگر میخواهید برای خودتان اهداف و رویاهایی ترسیم کنید و به آنها برسید, اگر میخواهید زندگی تان از آنچه هست بهتر شود, هیچ راهی ندارید جز اینکه کتاب بخوانید, کلاس بروید و در معرض رویدادهایی قرار بگیرید که نگاه و تفکر شما را تغییر دهد.
جای افسوس و شرمساری دارد که بگویم چندی پیش در یکی از بزرگترین شرکتهای زیر مجموعه یکی از وزارت خانه های کشور سخنرانی داشتم و از مجموع چند صد نفری که در سالن بعنوان مدیران این مملکت حضور داشتند, فقط یک نفر در نظر سنجی ها نوشته بود در دو سال گذشته کتاب خوانده است.
البته آن کتاب هم کتاب چه کسی پنیر مرا دزدید بود که پنجاه صفحه هم نمیشود!
تبدیل شده ایم به مردم پر ادعایی که هیچ تلاشی برای شکوفایی و رشد خود نمیکنیم اما برای همه چیز ابراز عقیده میکنیم و از همه عالم و دنیا طلب کار هستیم که چرا وضعیت مملکت ما چنین است.
دوست من, عزیز من, جان من, مملکت یعنی برآیند من و تو. یعنی بروز و ظهور خرد و آگاهی من و تو. وقتی من و تو حاضر هستیم به لباس و پوشاک و آرایش و ظاهر خود با تمام توان برسیم و بالاترین هزینه ها را بکنیم ولی برای خریدن یک کتاب ده هزار تومانی, یا یک سی دی آموزشی یا حضور در یک کلاس یا رفتن به مشاوره, میخواهیم جان به جان آفرین تسلیم کنیم, چه توقعی داری که سرزمین اجدادی من و تو آباد شود