زن جوانی که شوهر میلیاردری داشت ، دچار سرطان کلیوی شد,
بعد از مدتی بستری از بیمارستان مرخص شد,
هنگامی که زنان همسایه و قوم خویش و دوستان جوانش برای عیادتش می امدند در جواب همه انها که بیماری اش را میپرسیدند میگفت * ایدز * دارد.
این امر توجه دخترش را به خود جلب کرد تا اینکه بعد از رفتن مهمانها از مادرش پرسید:
مادر جان چرا به انها میگویی ایدز داری در حالی که بیماری ات چیز دیگریست ؟
مادر گفت دیر یا زود مرگم فرا میرسد ،
این را گفتم تا هیچ کدام از این زنها بعد از مرگم ، بفکر ازدواج با پدرتان نیوفتن …!!
گویند شیطان بعداز شنیدن اینحرف در گوشه ی مجلس به خودزنی,گریه و استغفار و در آخر به سجده ی زنها ، مشغول شد