سلام دوستان عزیز
به کانال تلگرام ما هم سر بزنید...
مطمئنم پشیمون نمیشید...
کانال شعر ، تفریح و همه نوع پستی که شما دلتون بخواد....
سلام
گفتم منم یه مطلب نیمه سیاسی تو وبلاگمون بزاریم بد نیست...
سامسونگ برای همه ورزشکاران شرکت کننده در المپیک زمستانی پیونگ چانگ تعدادی گوشی به عنوان هدیه داده ولی برا ایران وکره شمالی نه..
ازاون طرفم وقتی پرسیدن چرا گفته چون این دوتا کشور تحریمن..
بعد اگه تحریم هستیم حالا چطور کانتینر کانتینر کالای کره ای وارد ایران میشه خدا میدونه...
حالا هم جالبیش اینجاس ال جی اومده یه موبایل و یه تلویزیون به ورزشکارای ایران جایزه داده که اینم جای تعجب داره والبته موضوع تحریم هم که هست .....
مقامای کشورمون هم سامسونگ رو تهدید کرده که اگه عذرخواهی نکنه حتمن تحریم میشه.....
گاهى یک چاى داغ بریز
داخل زیباترین فنجان خانه
یک دانه شیرینى هم بگذار کنارش
همراه یک آهنگ دلنشین و به خودت بگو ؛
بفرمایید
چایتان سرد نشود
به خودت ؛ باورت و زندگى ات
عشق بورز، سن و سالت مشکل عشق نیست. زمان نمیتواند بلور اصل را کدر کند .مگر آنکه تو پیوسته ؛ برق انداختن
آن را از یاد برده باشى
براى خودت دعا کن که آرام باشى
صبور باشى ؛مهم نیست که آخرین زلزله زندگى ات چند ریشتر بود
مهم این است که دوباره از نو بسازى
زندگى ات و باورت را
و عشق را . . .!!
روزی به دخترم خواهم گفت:
اگر خواستی ازدواج کنی
با مردی ازدواج کن
که به جای ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ
ﮐﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺟﻤﻊ می ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ می گویند،
ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻤﻊ می ﺷﻮﻧﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﻧﯿﮑﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺭﮊﯾﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻭ ﺟُﮏ ﻫﺎ و ... صحبت می کنند؛
تو را ﺑﻪ؛
دوچرخه ﺳﻮﺍﺭﯼ،
کوهنوردی،
ﺗﺌﺎﺗﺮ،
ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺭﻓﺘﻦ،
ﻓﯿﻠﻢ ﺩﯾﺪﻥ،
ﺷﻌﺮ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ،
کافه ﺭﻓﺘﻦ ﻭ
ﺷﺐ ﮔﺮﺩﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﻫﻮا،
سفرهای ﺑﯽ ﻫﻮﺍ،
ﺑﺎ:
ﮐﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﯽ ﻭ
ﻋﮑﺎﺳﯽ ﻭ
ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭ
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾﯽ ...
ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ زند.
ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ " با تو بودن " ایمان ﺩاشته باشد
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ
ﻭ ﻫﺮ ﭘﺸﻪ ﯼ ﻧَﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ و ﺑﺮت ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮔﯿﺮ ندهد.
ﻭ ﺑﻪ تو ﺍﺣﺴﺎﺱ
" ﺭﻓﯿﻖ " ﺑﻮﺩﻥ بدهد ﻭ
ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ " ﺯﻥ " ﺑﻮﺩﻥ !!! طوﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ
ﺑﻪ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ تان ﺣﺴﻮﺩﯼ ﺷﺎﻥ ﺷود ... ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﯾﺪ زمان مناسبی رسیده،
که تن به ازدواج بدهی!
وگرنه هیچ گاه به ذهن زیبایت خطور نکند
که آرامش را در میان دستهایی خواهی یافت
که تو را فقط زن می داند و زن!!!
روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در ان سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی انان استفاده کرده و بر انان نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به ان روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد وگرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت,معلم با مردم روستا از فریب کاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد.بعد از کلی مشاجره بین معلم وشیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم ومرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد امده بودند تا ببینند اخر کار,چه می شود. شیاد به معلم گفت:بنویس" مار"
معلم نوشت:"مار"
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید و به مردم گفت:شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.
هر احمقی می تواند قانونی وضع کند که احمقان دیگر به ان اهمیت دهند.
حکایتی از بزرگان نقل می کنند که بسیار شنیدنی است . حکایت این است :مردی بود بسیار متمکن و پولدار ، روزی به تعدادی کارگر برای انجام کارهای باغش نیاز داشت . بنابراین ، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند . پیشکار رفت و همه ی کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آن ها در باغ به کار مشغول شدند . کارگرانی که صبح زود در میدان نبودند ، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند . همچنین تعدادی دیگر ، به جمع کارگران اضافه می شدند . حتی بعضی غروب بود که رسیدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نیز پذیرفت . شبانگاه هنگامی که خورشید فرو نشسته بود ، او همه ی کارگران را گرد آورد و به همه ی آنها دستمزدی یکسان داد . همانگونه که انتظار می رفت ، انانی که از صبح به کار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتند : « این بی انصافی است ؛ چه می کنید آقا ؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند . بعضی دیگر هم که همین چند دقیقه ی پیش به ما ملحق شدند . آن ها که اصلا کاری نکرده اند ! . »مرد ثروتمند خندید و گفت : « به دیگران کاری نداشته باشید ، ایا انچه که به خود شما داده ام کم بوده است ؟ » کارگران یکصدا گفتند : « نه ؛ آنچه که شما به ما پرداخته اید ، حتی بیش از دستمزد معمولی ما نیز بوده است ؛ با وجود این ، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیده اند و کاری نکرده اند ، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم . » مرد دارا گفت : « من به آنها داده ام زیرا بسیار دارم .... . من اگر چند برابر این نیز بپردازم ، چیزی از دارایی من کم نمی شو د . من از استغنای خویش می بخشم . شما نگران این موضوع نباشید . شما بیش از انتظارتان مزد گرفته اید ، پس مقایسه نکنید . من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم ، بلکه می بخشم زیرا برای بخشیدن ، بسیار دارم. من از سر بی نیازی است که می بخشم . »
تحلیل معنوی :
بعضی برای رسیدن به خدا سخت می کوشند . بعضی ها درست در هنگام غروب از راه می رسند . بعضی دیگر هم وقتی کار تمام شده است پیدایشان می شود . خداوند نیز به استحقاق بنده نمی نگرد ، بلکه دارایی خویش را برای بخشش می نگرد . او به غنای خود نگاه می کند ، نه به کار ما .
ماشین می ایستد. سوار می شوم و می نشینم. تا رسیدن به دانشکده دست کم 20 دقیقه در راهم. فرصتی است که چشمانم را ببندم و فارغ از قال و مقال خیابان به گوش و چشمم استراحتی بدهم.
اما ... انگار اشتباه کرده ام زهی خیال باطل. باندهای CD چنجر این پراید کوچک چنان بر سرم می کوبد که فکر می کنم وسط میدان جنگ ایستاده ام. بیچاره را چه چاره؟ خودم را جمع می کنم و تلاش می کنم نشنوم اما با صدای گوشخراش پسرک خواننده که ناصاف و ناهنجار شروع به ناسزا گفتن می کند، برق از سه فازم می پرد:
برو گمشو، دیگه نمی خوام ببینمت ... چشمهایم گرد می شود.
حتما اشتباه شنیده ام. صاف می نشینم با دقت گوش می دهم. پسرک ادامه می دهد: بی وفای لعنتی، هر روز با یکی که هستی ... دیگر خواب و خیال چرت زدن در ماشین از سرم پریده است. واقعا درست می شنوم. این خواننده محترم که البته CD و نوارش به مرحمت محدودیت ها و ممنوعیت ها، زیر زمینی تکثیر شده است و دست به دست می شود، مشغول فحاشی و دشنام گویی به یک "دختر جوان" است. یک معشوقه که ظاهرا بی وفایی کرده و حالا مستحق این همه لعن و نفرین است. فکر می کنم شاید همین یکی باشد و تمام شود. اما تمامی ندارد. صدای دیگری می خواند:
بس که خودخواهی، پر رنگ و ریایی، آتیش زدی به جون من، و بعدی:
بی خیال اون که رفته، بی خیالش، مگه تو چند سال جوونی، و بعدی:
گول نگات رو خوردم تو که فریبه حرفات
و انگار فقط من نیستم که با تعجب این اشعار پر از بدبینی، خیانت، کینه، بی وفایی، دورویی و البته کلاهبرداری! را می شنوم. دو نفر از آقایان مسافر هم که انگار حرف دلشان را از زبان خوانندگان محترم بی نام و نشان شنیده اند داغ دلشان تازه می شود . اولی می گوید: راست می گه آقا، -رو به من- خانم دور از جون شما، شما که ایشالا متاهلید؟! ولی این دخترا خیلی بد شدن. نگا کنید تورو خدا سر و وضعشون رو ببینید. طبقه ی بالای آپارتمان ما دو تا دختر با مادرشون زندگی می کنن. خانم هر روز یکی می رسوندشون. یه روز یه پراید. یه روز یه پرادو! یه روز زانتیا! و دومی هم شادمان از این جنگ تخریبی علیه زن ها ادامه می دهد: اقا همشون دنبال شوهرن. این نشد، یکی دیگه. اون نشد بازم یکی دیگه. اصلا به هیچ کدومشون نمیشه اعتماد کرد، معلوم نیست قبل از ازدواج با چند نفر گشتن و ....
دارم منفجر می شوم. دلم میخواد یقه ی اقایان را بگیرم و کله هایشان را به هم بکوبم. هیچ کس نیست بگوید اگر خانمها هم مجوز خوانندگی داشتند، آن وقت چه گلایه ها که از بی وفایی آقایان نمی کردند و چه پته ها! که روی آب ریخته نمیشد. دلم نمی خواهد بگویم: دخترها هفت خط شده اند، آقایان پاکدامن و نجیب و سر به راه چرا گول می خورند و مدل دوست دخترشان را مثل مدل گوشی های موبایل، راه به راه عوض می کنند. اما انگار خدا به دادم می رسد. ماشین می ایستد و خانمی چادری سوار می شود و هنوز چند جمله از مکالمه ی آقایان عقل کل را نشنیده، با صدای بلند شروع به مخالفت می کند.
- آقا چی می گین؟ شما از بدبختی ها و گرفتاریهای مردم چه خبر دارید؟ همه ظاهر قضیه رو می بینن و تند تند حکم صادر می کنن. من معاون یه دبیرستانم. بیایید پای درد دل من بنشینید، خون گریه می کنید.
دخترهای مثل دسته ی گل داریم که گرفتار هزار و یک جور کار غیر اخلاقی شدن فقط به خاطر این که خانواده نمی تونه، تامینشون کنه. یه دختر سال سومی داشتیم که می گفت من برای خرید لوازم التحریر مدرسه با یه فروشنده، دوست شدم و هزار تا بلا سرم اومد. یکی دیگه بود گفت ما پنج تا بچه ایم. پدرم معتاده و بی کار. من پول خرید یه روسری یا شال رو هم ندارم. از سر اجبار هر از گاهی با یکی دوست می شم، یکی برام روسری می خره، یکی مانتو می خره. یکی کیف می خره.
شما از دل دخترای مردم بی خبرید. اصلا اون آقای 60 ساله ایی که با یه دختر 18 ساله دوست می شه و براش عطر و ادوکلن و لباس می خره، غلط می کنه! دخترا بی اخلاق شدن، اخلاق و تعهد و نجابت آقایون کجا رفته؟ اونا چرا سوء استفاده می کنن .کی گفته دختر بیچاره ای که هیچ دستاویز و پناهی برای تامین نیازهاش نداره و به جایی چنگ می زنه ناسالم و ........! ولی آقا پسرها و آقایان متاهل و حتی پیر و پاتالی که زن و بچه و زندگی دارن ولی باز هم دنبال دخترای فسقلی فسقلی راه می افتن و با وعده و وعید سرشون رو شیره می مالند، سالم و با اخلاق و .......
به مقصد رسیدیم و حرفهای خانم، نیمه کاره می ماند. چقدر خوشحالم. آقایان مدافع حقوق مردها، بی سر و صدا از ماشین پیاده می شوند و فلنگ را می بندند. به نظرم ترسیدند از خانم معاون کتک بخورند. خدا را شکر هنوز هم هستند زنانی که فریاد کشیدن را از یاد نبرده اند.
ویلیام شکسپیر گفت :
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
I always feel happy, you know why?
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
🌻🌻🌻
Because I don't expect anything from anyone
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم
🌻🌻🌻
Expectations always hurt ...
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...
🌻🌻
Life is short ...
زندگی کوتاه است ...
🌻🌻
So love your life ...
پس به زندگی ات عشق بورز ...
🌻
Be happy
خوشحال باش
🌻🌻
And keep smiling
و لبخند بزن
🌻🌻
Just Live for yourself and ..
فقط برای خودت زندگی کن و ...
🌻🌻
Before you speak ؛ Listen
قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن
🌻🌻
Before you write ؛ Think
قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن
🌻🌻
Before you spend ؛ Earn
قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش
🌻🌻
Before you pray ؛ Forgive
قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش
🌻🌻
Before you hurt ؛ Feel
قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن
🌻🌻
Before you hate ؛ Love
قبل از تنفر ؛ عشق بورز
🌻🌻
That's Life …
زندگی این است ...
🌻🌻
Feel it, Live it & Enjoy it
احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
چند وقتی است بنده حقیر دچار نوعی آشفتگی شدم.
البته دلیل آن هم جامعه و تضادهای نامربوط آن میباشد.
فردی را میبینی که هر چه را که میخاهد دارد ولی باز کم است...
شاد نیست با اینکه بهترین سرگرمی ها را دارد...
به شخصه خود را میگویم
زندگی تا حدودی بر وفق مرادم هست ولی شاد نیستم و اگر باشم هم چن دقیقه ای بیش پایدار نیس!
اما دوستانی دارم با زندگانی هایی نه چندان خوش ولی صفای قلب دارند.
شادند..
گاهی وقت ها حسرت پیدا میکنم که کاش چن لحظه ای جای آنها بودم..
آرامش کلید گمشده زندگی ماست...
کاش رضایت خاطر و قناعت از زندگی ما پر نمیزد. ..
نویسنده معاصر حسام الدین بیگ
دو سخنرانی متفاوت از امام حسین (ع) در شب و روز عاشورا
شب خطاب به اصحابش :
نمیخواهم ،
احتیاج ندارم ،
بروید ،
بیعتم را برداشتم.
روز عاشورا خطاب به لشکر دشمن:
بیائید به من کمک کنید
آیا یاور و مددکاری هست ؟
هل من ناصر ینصرنی ؟
شب صحبت میکند تا مبادا خبیثی در بین طیب ها باشد ،
و
روز سخن میگوید تا مبادا طیبی در بین خبیث ها مانده باشد ،
شب غربال میکند تا فقط صالحان بمانند،
و
روز غربال میکند تا فقط اشقیاء در مقابل او ایستاده باشند ،
بابی انت و امی یا اباعبدالله الحسین
دوستان التماس دعا دارم
روز خوش